برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

نشستم و دارم سناریو خودکشی مینویسم تو سرم

انقد ناامیدم که جز مرگ به چیزی نمیتونم برسم

حالم خیلی بده

دوباره دیشب برای هزارمین بار فهمیدم هیچ کسی رو ندارم

توی این دنیای ویرون هیشکی منو نمیبینه

ما از اولشم اضافی بودیم

اسم دختر بودن که خورد به پیشونیمون همون موقع حکممون ابد ویک روز شد ، از همون روزی که فهمیدم دختر بودن یعنی اضافه بودن شروع کردم؛ نه من ؛ هممون شروع کردیم به باج دادن

باج چیزی نخواستن

باج برای چیزایی که میخای جنگیدن

باج از خودت گذشتن

باج خودتو ندیدن

باج بیش از حد مهربون بودن ، دلسوزی کردن

کردیم کردیم و کردیم فقط بخاطر یک چیز که بگن اضافه نیستیم

ولی اخرش هم دیدیم اضافه ایم

دلم میخاد همین الان بی معطلی مرگ بیاد سراغم و اخرین سکانس زندگیم هم خیلی زود تموم بشه

خسته ام از بلاتکلیفی

از انتظار ازاینکه میگم مااه بعد ماه بعد فصل بعد ، سال بعد، زمستون بعد بهار بعد ، عمر بعد

خسته ام الان ۳۲ ساله نه اون روز ،نه اون ماه و نه اون سال رسیده

همش دارم به خودم امید واهی میدم 

خوشبختی در کار نیس

بلاتکلیفم خیلی بخاطر شغلم بخاطر ازدواجم بخاطر دوست پسر بخاطر خونواده بخاطر زندگی

وااای که من چقد بدم میاد از بلاتکلیفی انگار یه درخت خشکم و بلاتکلیفی اون چوب کبریتی که میرنه به من و در کسری از زمان فقط خاکسترم میمونه

و انتظار باد این آتیشیه که به جونم افتاده ، سریعتر و باقدرت تر منو میسوزونه

خسته شدم دیگه آستانه تحملم خیلی پایین اومده 

فقط یه چیزی حل بشه شاید حس کنم منم آدمم ،نه مث اینکه داره حل میشه

ولی نه ۳۲ ساله خبری از حل شدن نیس

چ کنم راهی جز مرگ پیش روم نمیبینم

خسته ام بریدم

همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۲ ، ۱۳:۴۹
mina mesri

بخدا خطمو گوشیمو اخرش میندازم آشغال سطیل اخه

این همه به آدم فک و فامیل زنگ میزنه ، زندایی ، دایی ،خاله ،عمه ،پسر عمه دختر عمه ،نوه ی عموی پدر، عروس عموی پدر و...

میخام سرمو بکوبم به دیوار

به یه نفر که مجرده فقط دوستاش زنگ میزنن و عشقش تمام

اخه این چ وضعیه

بخدا خسته ام دیگه کلافه شدم 

خواهشا دست از سر من بردارین مرسی اح

سرم درد گرفت

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۴۱
mina mesri

بی دلیل اومدم اینجا

حال خوبی ندارم دلم گرفته

بیرون داره برف میباره

پاهام یخ یخه

حموم کردم و اومدم بیرون سردمه ، زیر کلی لحافم که بلکه یکم گرم بشم

امروزم مث هزاران روز دیگه گذشت

بازم تنها بودم

بازم زیر دوش گریه کردم

دلم لاکردار درست نمیشه

حس ندارم انگار که از همه ی عالم جدام فک میکنم که زندگیم از این حالت در نمیاد ... نمیدونم فکر میکنم

خوبه زیادم بد نیس ولی من دلم میخاست یه شکل دیگه ای بشه بعدد۳۲ سال ، مثلا تجربه زندگی مشترک یا تجربه داشتن فرزند و حتی تجربه داشتن یه شغل آبرومند، و یا زندگی توی یه جای دیگه و یه فصل جدید

خلاصه که ۳۲ سالمون این فرم بود خوب یا بد الان مستحق یه زندگی جدیدم شایدم من اینطور فکر میکنم.

نقطه سر خط.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۲۷
mina mesri