برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

۱۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

من آن نی ام که حلال از حرام نشناسم ......

شراب با تو حلال واب بی تو حرام 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۱
mina mesri
سلام بر ماه خدا 
سلام بر خدا 
سلام بر عشق ........
اللهم صل علی محمد وال محمد.....

تمام کیف روزه داری به اینه که تابستون باشه ،گرما باشه ،روزه باشه وخدا باشه .........
رمضون رو تو تابستونا بیشتر دوس دارم وداشتم چون یه حال وهوای دیگه ای داره و روزه بودنو با تموم گوشت وپوست واستخونت میفهمی .....البته اگه بهونه زخم معده رو نداشته باشی .......نمیدونم ادما از زندگی چی میخان الا لذت ؟وهیچ لذتی بالاتر از روزایی نیست که سر سفره افطار منتظر باشی ........ادم اگه اینا رو هم نفهمه که  نفس کشیدناش بی معنی یه .........
البته حقم دارن خب گشنشون میشه .....خیلیام تو سن سی سالگی هنو به سن تکلیف نرسیده خب سن تلیکف به بلوغه ،وقتی طرف حتی مغزشم رشد نکرده حتی از پس حرف زدنای روزمره اش بر نمیاد ازش چه انتظاری...........
به هر حال من اگر خوب وبدم تو برو خود را باش ........به من بقیه ربطی ندارن اما کاش یه وقتا به حرف خدا گوش کنیم تا اونم به حرف ما گوش بده هر چند اون مثه ما اهل چرتکه انداختن نیست ........
امروز روزه ام  .........اللهم صل علی محمد وال محمد .........بابام هنوز نمیدونه چون کاملن مخالفه اینه که تو ماههای غیر روزه بگیری فک کنم هنوز فک میکنه من به سن تکلیف نرسیدم .........تو مردادی که ماه رمضون بود دو روز رفتم استقبال بابام ابرومو برد هر کی میمومد میگفت مینای ما دو روز رفته پیشواز .......
بابا بزرگ من یه مثلی داشت  خیلی قشنگ بود .......
بیری بیرینه دئیر کی گورسن بیر آیی اورج توطان ائشک وار .......دئیر کی بئله اوکوزدر وار قاباغینادا  گیدیر..........:)
شرمنده اگه تونستین بخونین که هیچ نتونستین .......شرمنده .......
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۳
mina mesri

دیشب نمیدونم چرا یاد اونروزا افتادم و......
کلی تو ذهنم کلمه ومقدمه چیدم که ازش حرف بزنم اما ...راستش الان میبینم اصلن هیچ لزومی به یاد آوری نیست ........اما شاید برا بقیه یه درس عبرت حسابی باشه ......
فعلن نمیخام در موردش حرف بزنم .......الان دلم از دروغ آدما بد جور گرفته .........چطو میتونن راحت دروغ بگن .......نمیخام بگم من اهل دروغ نیستم شاید همین جمله بزرگترین دروغ باشه اما تا میتونم سعی میکنم دروغ نگم یه وقتا که مجبور میشم سر حرفای الکی به یکی دروغ بگم همش عذاب این که سرشو گول مالیدم راحتم نمیزاره .....وای چقد بدم میاد از اینکه یکی سرم کلاه بذاره ومن سر یکی کلاه بذارم وحسابی احساس زرنگی کنم ........یه وقتا ادم اصلن میدونه که طرف داره چیکار میکنه اما به روی خودش نمیاره  ومن چقد بدم میاد که طرف مقابل تو رو خر فرض کنه ......
حس میکنم همه ادمایی که دروغ میگن فک میکنن طرف مقابلش دوتا گوش دراز داره .........غافل از اینکه اون تو دلش میدونه که دروغ میگی ........دروغ خیلی زود معلوم میشه خیلی زود اما نمیدونم چرا حتی خودمم متوسل میشم به این عمل قبیح...........
میشه خیلی رک وراحت گفت نمیخام .......مگه کسی مجبور میکنه که پشت هم قصه ببافی.........وااااای خدا
چقد دنیا زشته ......وخیلی بی رحم
گریه نمیکنم که خواهند گفت از استخوان درد است .......
اینم اون روز.......دوباره قصه بی مهری ادما
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۳
mina mesri

دیدن دگر اموز وشنیدن دگر اموز.........



علامه اقبال لاهوری

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۳
mina mesri
رودروایسی هم یه نوع مشکلی هست که ادم با بعضیا داره ........
لیلا جزء اون دوستایی هست که نمیدونم چرا من باهاش یکم رودر وایستی دارم باهاش زیاد از حد راحت نیستم .....میدونم خیلی دختر خوبیه خیلی با جنبه است .منم کلی حرفامو بهش گفتم و حسابی همدلی کرده اما این مشکل کوچولو رو باهاش دارم ....دلیلشم نمیدونم چیه ؟
یه چن وقتیه نامزد کرده .....پسره هم مثه خودشه ......اغا ومتین ......از وقتیم نامزد کرده بیشتر شده این حساسیتهای من .......همش حس میکنم نکنه فک کنه من یه جورایی دست وپا گیرم واضافی ......البته این روزا اصلن با هیشکی حال نمیکنم حس میکنم حرفامو نمیفهمنن مثلن یکیش آرزو........فک میکردم خیلی بهش نزدیکم وبهترین رفیقمه اما حالا حس میکنم  یه جوری شده عوض شده ......سرش به خودش ودوستاش گرمه ......منم این وسط فقط یه رفیق قدیمی ام...........مسخره است برام وقتی بهم میگه حرفاتو بگو در حالی که میدونم اصلن درکم نمیکنه ........فقط میگه اخی عزیزم .........
وای چقد بدم میاد یکی وانمود کنه که منو میفهمه.........
شایدترجیح بدم بهم بگه این چرت وپرتا چیه داری میگی ......خیلی پیچیده اش نکن دختر !!!!!!!
ههههههه
فک کنم حالام نوبت نسرینه ......دختر خوبیه اونم ......نه خدایی خوبه .......البته در مورد نسرین ومن قضیه برعکسه ......یه وقتا یه چیزایی میگهخ که من نمیفهمم ودرکش نمیکنم ......یکم بعضی وقتا رو اعصابه ولی خوب ....همون دختر سابقه وزیاد عوض نشده .......غرغرو پرتوقع......:)
فقط یکم زیادی از دست ارزو دلخورم اینکه برا منو زهره وخودش یه گروه درست کرده اونوقت هیچ وقت نیست وهمش سرش گرمه دوستاشه ....راستش شاید اگه یکم رو راست تر باشم حسودی میکنم ......منم اسمه گروه رو گذاشتم durt doar اما کلی ناراحتم .........


من همیشه .......
بی خیال ......الانه که بغضم بترکه ......ارزو دیشب کلی اصرار که بگووو که چی شده اما راستش من دیگه عادت کردم که حرف دلمو به هیشکی نگم ...بقول رقیه  که بمن میگفت حتی حرفامو به خودم نمیگم چه برسه به رفیق ومامان......ولی راستش منم یه وقتا دلم میخاد که با کسی حرف بزنم اما نمیخام بگه .....اخی عزیزم .......
با زهرام زیاد در تماس نیستم اما میدونم اگه  به اونم بگم درکم نمیکنه ........ولی من کلن میفهمم زهرا بهتر از دوستای سابقمه چون کمه کم اش اینه که میشناسمش.......
بی خیال .......
مثله همیشه 
حرفای دلم کنار گذاشته ام ...گذاشته ام برای روز مبادا .......
کسی چه میداند شاید روز مبادا همین فردا باشد.......
پ.ن :فک کنم ایرادی که هست به خودم بیشتر از بقیه دوستام وارده ....شاید ایراد از حرفای دله منه که هیچ کس نه درکش میکنه ونه هم دردی.....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۵
mina mesri

ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری وعهد تو ندیده


در کوی تومعروفم واز روی تومحروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده


ما هیچ ندیدیم وهمه شهر بگفتند

افسانه ی مجنون به لیلی نرسیده


در خواب گزیده لب شیرین گل اندام

از خواب نباشد مگر انگشت گزیده


بس‌در طلبت کوشش بی فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده


مرغ دل صاحب نظران صید نکردی

الا به کمان مهره ی ابروی خمیده


میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس

غمزت به خرامیدن اهوی رمیده


گر پای به در نهم از نقطه ی شیراز

ره نیست تو پیرامن حلقه کشیده


روی تو مبیناد دگر دیده سعدی 

گر دیده به کس باز کند روی تو دیده


پ.ن:خیلی دوسش دارم وامروز کلن تو ذهنم میاد وزمزمه اش میکنم........جدا که سعدی شاعر معرکه ایه....بهش چی میگن؟

استاد سخن

همین.....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۲
mina mesri

راحت باش.......

وقتی راحت نیستی با تمام وجودم با تک تک سلولهای بدنم حس میکنم......تو هر لحظه ،ثانیه به خودم نگاه میکنم به دلم اما خبری از تو نیست......واین فهمیدن سلول به سلول وجودم به خاطر ناراحتی توئه.......مسخره است کلمه من ،کنار تو.......حتی حرف ؛من ؛هم برام خیلی دور وگنگ میاد.....خیلی دور انگار که از راه بی برگشتی اومده بدون حس بدون اشنایی .....خیلی غریبه وغریب،حالا من باید تحملش کنم و به خودم بگم :من

مسخره است.......

دارم از گنگ بودن ،از نفهمیدن رنج میکشم.......

نمیشناسم هیچ کس وهیچ چیز رو........هیچی رو حتی خودمو......

حالم بده......خیلی.....

اما 

مهم نیست.......من عادت دارم به این چار چوب نامتعارف........

من فقط یه وقتا دوس دارم ازادتر باشم اما این به معنی ...

پ.ن:یه وقتا نمیشه همه حرفا رو گفت چون نه میشه ونه اجازه شو داری.......

اما یه چیز.........من قبلن حس میکردم تو رو میشناسم وبخودم میگفتم 

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی 

اما حالا.........نمیخای کاری کنی.........

من همیشه اشتباه میکنم واین اولیش نیست واخریش هم نیست ....دیگه عادت کردم ......فقط

تو راحت باش......!!!!!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۰
mina mesri

یه چیزایی هست ......

که نه میشه لمسشون کرد ونه میشه حسشون ....فقط باید درکشون کرد ........

مهم نیست که بقیه چی میگن ....

مهم اینه که خودت باید درکش کنی ....

همین



شرشر بارون تو خیابون.......

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۳
mina mesri

چطور میشود یاریگر خدای بود

در حالی که او یاریگر همگانیست......؟

فقط با استمرار در دعا.........



من حتی عرضه ی دعا کردنم ندارم.‌‌.....شاید چون اصلش کار سنگینیه٬کار سخت مال من نیست ٬کار سنگین ادم بزرگ میخاد....من بزرگ نشدم......هنوزم...

همین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۶
mina mesri

بالاخره .... بعد مدتها تونستم برای خودم باشم........

بیزارم از اینکه همیشه  ومدام بین ادما نقش بازی کنم وخودم نباشم ....

قبول دارم توی بیشتر مواقع خودم نبودم اما مجبور شدم مثه تمام این روزایی که مجبور بودم  وشاید محکوم ........

همیشه خواسته من رفتن بوده ولی اجازه رفتن نداشتم 

امروز بدجور پا رو حرفم گذاشتم وگفتم اجازه بده ......

شاید خیلی میترسم اما راستش اونقدر شجاعت گفتن مملو ام کرده که حتی از عاقبتش هم هیچ ابایی ندارم ........اعتراف میکنم خیلی ترسناکه ...خیلی 

این روزا به غیر اینکه خودم نبودم ...شده بودم یه هیولای به تمام معنا .......که هر لحظه خودمو لعن ونفرین کردم اما حالا دیگه میخام این جلد هیولا رو در بیارم وبشم .....خودم .......هر چی که بودم ...بد یا خوب ......

این یه قولنامه است بین خودم وخودم 

بند1:تکرار این عملها با تنبیه همراه خواهد بود

بند 2: دور بودن از خودت به معنای برگشت به ماقبل  انسانیت هست ....تو که نمیخای باشی .....

بند3:خواهش میکنم ......رو حرفت باش ...تو قول دادی.....خواهش میکنم

وبند اخر:برگه رفتن فقط به اینکه رو حرفت باشی .....بدون ، اجازه برات هست فقط شرایط لازمه که اونم خودت باید مهیا کنی......

همین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۷
mina mesri