برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

امروز 27 ام ابان ماه 1394


و اولین برف پاییزی............



برف سپید آید
نرم وسبک رقصان
پیرهن افکنده
بر سر کوهستان

خفته شهر و دشت
در حریر برف
درغبارش گم شده
 اسمان شهر

من در زیر پنجره خاموشم .........
که مگر صدای تو
برسد بر گوشم
چو پرنده ای گم راه وسرگردان وخاموشم

ز نشان پای تو
که بود بر روی برف
گذرم به جستجوی تو
تا دره های ژرف.....



امیر کهکشان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۶:۳۸
mina mesri


 

شعر کوتاه ولی حرف به اندازه کوه

 

باید این قائله را آه به پایان ببرد





حامد عسگری






موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۶:۵۲
mina mesri


میخام چیزایی که سالهاست نداشتم و انتظار داشتنشو داشتم

بدست بیارم

پس به همین راحتی از دست نخواهم داد

روی حرفم با تو هستش :مسافر پاییزی!

امروز بخودم گفتم چرا همیشه چیزاییکه دوسشون دارم سهم من نیست

اما حالا میخام همه ی سهم ها رو بدم

و تو رو داشته باشم

پاییز سالهاست برای مینا معنی انتظار رو داره رنگش رنگ انتظار داره بوش بوی بی کسی میاره وبادش هر لحظه به دلم خبر اومدن وولحظه بعد خبر نیومدن میده...................اما امسال چیزی رو از دست دادم که سالای پیش کنارم داشتم اما امسال ندارم وعلاوه بر انتظار سالای گذشته باید انتظار تو ،ای مسافر پاییزی من،انتظار تو رو هم داشته باشم شاید ایندفعه حتی حریصتر از هرسال

انتظار برای من بوی تو رو میده

دیگه این بار برگرد

میدونم داشتمت و بهت اهمیت نمیدادم اما حالا که ندارمت میفهمم که هیچی ندارم

دیگه این بار برگرد..............

 

راستش میخام یه تغییر اساسی بدم ...........بیا ببین اگه تغییر نکردم دوباره برو ،گله مند نخواهم بود

 

 

 

رفتی وندیدی شکسته بال خسته ام

رفتی وندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام

رفتی ونهادی چه اسان دل منو به زیر پا

رفتی و خیالت زمانی نمیکند مرا رها

ای به دل اشنا تا که هستم بیا

وای من

وای من اگر نیایی

وای من اگر نیایی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۲۳
mina mesri


شرمندگی همیشه مال من

سرافرازی همیشه مال تو

 

همیشه وقتی پای تو به میون میاد،همه ی سهم ها عادلانه تقسیم میشن

سهم من از با تو بودن همین شرم حضور برام کافیه..............

 

متاسفم

 

همیشه به دلم گفتم اما چه میشه کرد که ،ادم زاتا جایزالخطاست..........

 

میدونی ومیدونم که نمیخوام برای خودم راه نجات پیدا کنم اما راه نجات تویی که همیشه انتهای بن بستها بهم نزدیک میشی با اینکه خیلی وقتا توی ازاد راه ها نمبینمت...............

 

این بار نوبت تو، که گله کنی

من سراپا گوشم.............

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۶:۵۶
mina mesri


اون روز از دانشگاه برگشتم خونه

ساعت حدودا 19 ،20 شب بود.......چهارشنبه بود

هوا یکم سرد بود،مامان بزرگ جلوی تلویزیون خوابیده بود

از خواهرم پرسیدم دایی کجاست ..............گفت بر گشت خونه اشون ،تو دلم گفتم بلاخره کار خودشو کرد موند خونه ما حالام تخت گرفته خوابیده،لبخند زدمو لباسامو عوض کردم اومدم توی هال مامان بابا اونجا نشسته بودند ،بابام بخاطر مامان بزرگ مرغ گرفته بود شامم مرغ داشتیم چون نباید غذای چربی دار میخورد مامان براش بدون روغن پخته بود........نشسته ام جلوی تلویزیون ،مامان بزرگ هنوز خوابیده بود یکم از پاهاش از پتو بیرون بود عینه کاغذ سفیده سفید بود به مامان گفتم نگا مامان بزرگ سردشه بابام گفتم اخی خانوم پاهاشو بپشون،مامانم پتو رو کشید رو پاهاش.....شام خوردیم اونم غذای خودشوخورد دوباره دراز کشید وخوابید

لیلا گفت دایی باهاش دعوا کرده بعد مامان بزرگ گفته من دیگه عمرن تو خونه ی تو نمیام......دلم برا مامان بزرگ کباب شد

دلم برا همه مامانا کبابه..............

اون موقعها برنامه رادیو هفت ساعت 23 شب میداد فک کنم مجری چهارشنبه ها استاد کا کاوند بود........یادش بخیر برنامه خوبی بود البته داخل پرانتز بگم که شبکه چهار ساعت 21 بازم یجورایی شبیه همون برنامه رو ضابطیان داره دیشبم امیرعلی نبویان بود.............همه مون جلو تلویزیون دراز کشیدیم برنامه رو دیدیم ساعت 24 یا همون 12 شب برنامه تموم شد وتیتراژ رفت من جلو تلویزیون دراز کشیده بودمو داشتم به ارامشی که داشتم فک میکردم خیلی اروم بودم وخیلی سبک ،بخودم گفتم الان اماده ام که پرواز کنم ؟فکر کردم وفکر،گفتم نه هنوز دوس دارم زندگی کنم حداقل یه مدت کوتاه..........همه رفیتیم بخوابیم چهارشنبه ها و رادیو جوان ،بامدادا فقط شباشب ،رادیو تو اتاق روشن شد حسن اسماعیل پور وسجاد شهرابی شروع کردن ......منم سر خوش از جام بلند شدم که امشب تا ساعت 2 بامداد اینجا شب نیست گوش بدم و کلی کیف کنم.......مامانم مامان بزرگو بیدار کرد گفت بره سر جاش بخوابه ،بهش گفت :نه نه جون امشب یکم کمتر سر وصدا کن بزار امشب خوب بخوابیم

عصاشو برداشت ورفت به طرف در حیاط.........به سمت دسشویی.....فاطمه تو حیاط داشت موهاشو شونه میکرد....منم رفتم سمت اتاق برا یه برنامه خوب ومهیج ......شنیدم مامان بزرگ تو جواب مامان گفت: دیگه سر وصدا نمیکنم ،دیگه هیچ وقت ناله نمیکنم

خودم شنیدم

منم تو جام دراز کشیدم  مجریا داشتن مث همیشه باهم شوخی میکردن وما هم خوشحال بعدش موسیقی رفت یه موسیقی از بهنام صفاریان یه اهنگ قشنگ، داشتم کیف میکردم اروم اروم بودم

یه لحظه حس کرد صدای مامانم اومد که گفت :مامانم مرد............

من واضح نشنیدم اما حس کردم فقط همین جمله رو ،از جام بلند شدم دویدم بطرف حیاط

مامان بزرگ روی سکو توی حیاط ،طوری که روی سکو نشسته بودتکیه داده بود به عصاش ا ما حالا دراز کشید سمت مامان ،سرشو گذاشت رو پاهای مامان ،رنگش مثه گچ شده بود

من نفهمیدم ......................نتونستم راه برم دستام گذاشتم روی دیوار اروم اروم راه میرفتم گنگ بودم ،وقتی رسیدم بلند بلند داد زدم ،مامان جلو دهنم وگرفته بود تا همسایه ها نشنون..............من هنوزم گنگم بعد این همه سال،هنوزم پاهام سسته از رفتن غم انگیز یه مادر که به اندازه همین کوه سبلان درد داشت

 

مامان بزرگ رفت دیگه هیچ وقت نرفت خونه پسرش ،دیگه هیچ وقت ناله وزاری نکرد...............دیگه هیچ وقت نبود............

هنوزم فیلمشو دارم

گفت

کاغذین اغین آ باخ

دوندر وراغین آ باخ

هر واقت گوئلوز منی ایستدی   (آی منیم بالا لاریم)

ساوالانین داغین آ باخ

 

 

روز چهار شنبه  10 ابان ماه 1391 مامان بزرگ رفت وشد یه فرشته از فرشته های بهشتی...............

 

من توی بیست سالگی دوبار مرگ عزیز دیدم همون سال چن ماه قبلش توی همون خونه پشتی که مامان بزگ جلوش رفت بابابزرگم هم پرواز کرد ورفت ،اون موقع اولین بار بود که مرگ رو از نزدیک میدیدم برا همین وقتی رفتم خونه پشتی رسیدم(بازم دستم رو دیوار بود) بابام دراز کشیده بود تو بغل بابا اما بقیه یادم نمیاد چون خیلی شوکه شدم خیلی...........هم بابابزرگم ومامان بزرگم انقدر نازنین بودن که تمومی نداره نه اینکه چون بابا بزرگ من بود بگم نه اون یه فرشته بود سالا تو خونه ما، من دیدم که دیگه نتونست از جاش بلند شه وقتی بلند میشد کمرش خم بود وراه میرفت اما همیشه تا جایی که یادم میاد نذاشت یه رکعت از نمازش قضا شه یا روزه اش فقط دوسال اخر عمرش روزه نگرفت ونماز ظهر همون روز مرگش قضا شد............

دلم برای هر جفتشون تنگ شده

 

خدایا مواظبشون باش خیلی زیاد

 

 

الهم صلی علی محمد وال محمد

بر روح تمام عزیزان از دست رفته

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۸:۳۳
mina mesri