برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

از گذشته هام یکم پشیمونم و دلگیر

تا الان کار میکردم 

من فقط فک کردم الان وقتش نیس من فک کردم اگه ازدواج کنم بد میشه اما الان فک میکنممیتونستم خیلی چیزا رو عوض کنم ، من خیلی به خدا متکی بودم بحاطزش خیلی کارا کروم درسته غلط بود اما به من غلط نشون دادن این تقصیر من نیس در نفس عمل چیزی تغییر نمیکنه اره حماقت محض بود ولی من بخاطر خدا کردم اما اون بخاطر من یه قدمم بر نداشت الان فک میکنم که خدایی نیست شاید ،شاید من به در بسته زدم 

من انتخابم اشتباه بود 

امروز بیشتر به این انتخاب اشتباه فک کردم ، به این که در این تاریخ در حالی که همه از عشق حرف میزنن من 😑

من دادم اشتباه میکنم یه نفر که نمیتونه توقعات معمولی منو براورده کنه ؟  نمیدونم به خودم میگم مینا ته اش این بودی ، احتمالا اینم نبودم ،اگه بیشتر جلو برم بیشتر به سنم اضافه بشه اینم نیس ، با این اوضاع زندگیم ،با این شرایط مالی ، با این شرایط ظاهری و از همه مهمتر با این عرضه ای که دارم

تو اینده قراره چی بگم ، بازم مث همیشه پشیمون میشم؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۱ ، ۰۳:۰۳
mina mesri

چقد از رنجش هام بنویسم

چقد از غمی که تو دلم هست و تمومی ندارع؛ بنویسم

چقد بنویسم حالم خوب نیس

دلم میخاست از اینجاها برم ، برم یه جای دور ، خیلی دور اما انگار نمیشه، یکی از دلایلی که انتخابم راه دور بود این بود که یه مدت دور بشم از شهر سرد یخ زده ام ، از خونواده ام که براشون بود و نبودم فرقی نداره و از خودم که ازش خسته شدم برم جای دیگه همه چیز رو عوض کنم میدونم سخته میدونم طاقت فرساست امااا میخام برم تنها باشم یا لااقل با کسی باشم که دوسم داره ،شاید دقیق نمیدونم ،دلیل انتخاب فقط اینه که حس میکنم خودمو به اندازه ای که خودم دوس نداشتم دوس داره ، یا لااقل اینجوری فک میکنم،زندگی معنیش دوست داشتنه اینکه با کسی باشی که یکم دوست داشته باشه ،منو تا حالا کسی دوس نداشته حتی خودم نمیدونم دوست داشتن و دوست داشته شدن چجوریه ،دلم میخاد برم دلم میخاد نباشم،بشدت دلم گرفته،بعضی وقتا که دلم میخاد حرفای توی دلمو بزنم نگاه میکنم به همه و از خودم میپرسم میل به شنیدن من دارن و مطمنم از جواب ،از من خوششون نمیاد یا باهام حال نمیکنن میتونم بفهمم و حتی به صورتم گفته شده ، چ کنم منم اینم، ولی دلم میخاد بعضی چیزا رو بگم منم ولی وقتی به نقطه نچسب بودن میرسم تمام حرفامو قورت میدم ، زندگی همینه چ میشه کرد هیچ وقت همه چیز بر وفق مرادت نیس

وشاید

هیچ وقت هیچ چیز بر وفق مرادت نیس

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۵۸
mina mesri

یهو بی دلیل ساعتو نگا کردم دیدم ساعت ۲ هستش

یاده دهدوازده سال پیش اوفتادم یاد رادیو و اینجا شب نیستاا که دو تموم میشد و من بازم خوابم نمیبرد و میشستم و اهنگ گوش میدادم

فک میکردم ده دوازده سال بعد چ تحفه ای میشم و الان دقیقا همونجام و همون ساعت و همون ریخت و همون شرایط ، زندگی عجیبه ، واقعا میرمجلسی راست میگفته فک میکردیم ده سال وقت زیادیه اما دیدم نه انگار که پارسال بود یا حتی چن ماه پیش ، من چقد بی هدف و مقصد و بدون هیچ تغییری تخته گاز میرم جلو ، اون موقع هام قالی داشتیم الانم قالی بافتم از قالی اومدم ، زندگی فقط قسمت کردنش رو نشونم داد ناشکری نمیکنم اما وقتی فک میکنم ۷ سال از عمرمو کار کردم حتی یه پاپاسی هم ندارم و حتی کسی فکرهم نمیکنه که من این ۷ سال رو چجوری هدر دادم کسی هیچ ایده ای در مورد این مدت نداره یعنی من بیهوده دویدم بیهوده رفتم بیهوده بیهوده بیهوده ، اونروز داشتم فک میکردم چرا باید ناراحت بشم انگار ۷، ۸ سال از زندگیمو زندان بودم ولی فک کنم یه زندانی هم توشه ای داره ولی من ندارم من برای جزیی ترین چیز زندگیم هم قدرت خرید ندارم من ۳۱ سالمه و اینجاشه که دردناکه ، اینجاشه که دردناکه که هیچی نشدم و اینجاشه که دردناکه که خونواده ام حس میکنم اگه چیزی نیاز داشته باشم و بگم انگار که گناه کبیره کردم انگار که من نباید بگم اونروز بلوز و شلواری که با پولشون خریدم رو یه جوری نگا کردن و گفتن تو میخای چیکار و دادن به خواهرم دلم بشدت شکست از این ناراحت نشدم که دادم چون خودم میدادم اما حس بدی که گرفتم حالمو بد کرد ،دلم این روزا در حد انفجاره ، میگم من حتی از خودم خجالت میکشم چ برسه به بقیه ... دوست دارم بخوابم و وقتی بلند شدم تو این زندگی نباشم که پره از دویدن و نرسیدنه

هه هم سن و سالای من شوهر دارن بچه دارن کار دارن زندگی دارن 

من تو این سن توی نقطه زیر حتی منفی ده درجه ام 

خسته ام بزارید یخوابم دردای که دست از سرم بر نمیدارید، از گلوی من دستاتو بردار...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۱ ، ۰۲:۲۷
mina mesri

صفحه زندگی نمیدونم برا بقیه چجوری پرشده امامن تا دیدم چ برای خودم و دیگران درد دیدم و سختی

من از بس جنگیدم یه جنگجو شدم 

من اشتباه میکنم من کی جنگیدم من فقط غصه خوردم

نمیدونم بلاخره موفق خواهم شد از روزای سخت بگذرم و روزی خواهد رسید که من از روزای خوشی و شادی و آسونی خودم بنویسم، منظورم رویا و تخیل نیس واقعیت ، واقعی واقعی

یعنی میشه؟!!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۲۷
mina mesri

بدون فیلتر شکن دیگه نمیتونیم نفس بکشیم چ برسع بخوایم بریم نت

حالم داغونه بازم باید تاکید کنم به "بازم" دیگه از بس دلم میگیره بی حوصله میشم که حتی برای خودم عادیه، چ کنم که غم داره دلم ، خسته ام از زندگی از خودم از خدام از کشورم از جایی که هستم بودم و خواهم بود ...

امروز یهو فیلم دیدم دختره نشسته کنار دریااا یه آن فک کردم نشستم کنار دریااا و چقد دلم به حال خودمی سوخت که با ۳۲ سال سن نتونستم برم کنار دریااا و نشستم و عمیقا گریه کردم برای خودم که نتونستم به کوچکترین خواسته هام برسم در حالی که تلاش کردم و خواستم اما زندگی برام نخاست ، دلم بدجور گرفته

حس نا امیدی عمیقی دارم دیگه نمیتونم حتی بهش برسم ، چون دیگه مث آواره ها موندم وسط برزخ نه راه پس دارم و نه پیش دیگه تموم شد ، الان باید بشینم بع انتظار منجی اما چقد بدم میاد از انتظار و چقد یقین باید بود به وجود منجی ، عابا هست ، مسلما نیس مسلما وجود نداره همه دنبال منافع خودشونن

یعنی تموم میشه این درداا یعنی تموم میشه این بدبختیاا روزای سیاه

صبحی وجود داره؟!!

قالی مون اخراشه اگه خوب تلاش کنیم تا اخرای بهمن تمومه

اینم خسته ام کرده

تموم بشه هیچ انتطار دستمزدی ندارم چون الان دیگه توقعی ندارم اونموقع که داشتم قلبم بشدت شکست الان تو نقطه ای ام که هیچی نمیخام، همین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۰۲:۰۸
mina mesri