جنت واقعی بوسیدن گوشه گردن برادرزاده هاست
و فقط این بهشت نصیب عمه ها میشه ...
عاشقتم محمد صدرا.
جنت واقعی بوسیدن گوشه گردن برادرزاده هاست
و فقط این بهشت نصیب عمه ها میشه ...
عاشقتم محمد صدرا.
دلم میخاد تتو عه رو بزنم ولی میترسم
از اینکه بزنم و پشیمون بشم
ولی به خودم میگم مینا کاری که دوس داری رو بکن
دستم بازم دردش شروع شده و همش بخاطر هورمون لعنتی هست .
امروز از خونه زودتر زدم بیرون واقعا به خودم گفتم هر چی کمتر بمونی کمتر خر حمالی میکنی کمتر سرت درد میکنه
اینجا شرف داره به خونمون که همش بدو بدو همش استرس اضطراب
یکم تب خونمون بالاست نمیشه توش موند بعضی وقتا میخوام ازش فرار کنم فقط فرار
یعنی 5 ردیقه نشستن و راحت بودن توش وجود نداره فقط بدو بدو
من از بدو بدو دویدن و تلاش بدم نمیاد یعنی راستش خیلی سال طول کشید تا فهمیدم همه تلاش ها برای رسیدن به موفقیت هست هر چند ته اش موفقیتی نباشه هم تلاش خودش به قدر ارزشمند هست که نتیجه رو پوشش میده
ولی خونه یه شکل عجیبی داره فک کنم تمام مجردهای هم سن من همین فکر رو میکنن که دیگه وقت جدا شدن از خونواده هست وقت اون که هر کاری که خودت دوس داری بکنی بدون تایید و اجازه .
وقت اینه که زمان هایی رو با خودت تنها باشی یه چای دم کنی و نفس عمیق بکشی و یه گوشه بشینی و اهنگ گوش بدی و به خودت به مغزت استراحت بدی.
ولی تازه فهمیدم 10 سال
مدت زیادی نبوده...
پ.ن : بیرون داره برف میباره
صدای قران میاد.
من خودم به اندازه کافی داغون و تکراری و
آه و ناله کنم
دیگه حوصله خوندن
آه و ناله های بقیه رو ندارم.
یکی عاشقم شده
خیلی عجیب هست برام حساش و غیر قابل درک برای کسی مث من که هرگز عاشق نشدم
ده روز پیش هر وز میومده و یه ساعت مینشسته و من نگاه میکرده
شبیه فیلما
ولی من نمیتونم نه درکش کنم و نه میتونم حسی بهش داشته باشم
من همیشه نگاهم به دوست داشتن اینقد سطحی نیست
اما انگار برای خیلیا هست
و خیلی وقتا به این فک میکنم که ایا من لایق دوست داشته شدن هستم
و خیلی وقتا به این فک میکنم من چه چیزی کم دارم برای دوست داشته شدن
اما
دوست داشته شدن حس خوبی نیست
مخصوصا تو نفهمیش
یه نا انصافی بزرگ در حق دوست داشتن هست
من منظورم این آدم به خصوص نیست چون دوست داشتنش رو باور ندارم چون اونم به زمانش میره پیش همه مدعی هایی که یه روزی ادعای عشق داشتن و الان حتی از سایه شون هم خبری نیست.
زمان همه چیز رو مشخص خواهد کرد
منظور من کلی هست حالا که اینقد به معشوق بودن حتی قلابی و فیک نزدیکم
دوس دارم حسمو بگم
حس خوبی ندارم
حس یه عذاب بی اراده و ممتد
یه عذاب وجدانی که روح وجدانت هم ازش بی خبر هست
چن روز پیش یه مطلبی رو یکی از افراد معروف ترکیه نوشته بود خوندم
که: توی عشق دو عاشق وجود نداره بلکه یکی عاشق هست و یکی معشوق .
هوای پاییز این شکلیه که اول هفته اشم شبیه اخر هفته ست
پ.ن: من الان سی سالمه
فقط خواستم یاد آوری کنم
سی سالگی بهترین سناست ولی شبیه بقیه سالاست انگار برا من
فقط
من اخلاقم کامل عوض شده
خیلی منظبط شدم و از اونایی شدم که تا ته یه چیزی رو در نیارن ول کن نیستن
میخوام ته همه چیز رو در بیارم اولیش هم زندگی
مهم هم نیست که ته اش هیچی نیست.
قبلا اصلا اینجوری نبودم.
این نوشته ها رو هم کسی نمیخونه الا خودم در اینده ...
بعد از این همه سال زندگی توی هوای سردسیر دیگه بطور کامل میشناسم هواشو
هوای قبل برفش یه سرمای گرمی داره از اونا که دوس داری توش نفس بکشی و راه بری یه حس مستی قبل مرگ رو بهت میده یه بوی خاصی داره
اون روز رو فهمیدم دیگه داره بورانش شروع میشه
برا کسایی که نمیدونن برف چی هست میگم
یه شوخی بزرگ که توی چشم برهم زدنی به یه جدی کامل تبدیل میشه
یهویی و اروم شروع میشه و مصمم و اروم و بی وقفه ادامه پیدا میکنه ریال برف شبیه بارون نیست که به یه طرف بزنه و بعد بارون ببینی که هنوز یه جاهایی خشک مونده برف به همه جا میزنه حتی وقتی در چشم بر هم زدنی زمین رو سفید پوش کرد بعد از چند روز افتاب بازم هست هنوز طول میکشه تا ذوب بشه
داره بیرون برف میبراه بی وقفه و خیلی جدی
زمستون اردبیل شروع شد دیگه سخت بشه روزای افتابی دید
تازه فحشای اهالی به هوا ودیارشون شروع شده ... تازه نفرت من از سرمای شدید شروع شده
هم دوسش دارم هم بدم میاد زمستونو پاییز این ریختین
اینم از اولین برف
جا داره دوباره بگم
خوش بحال همه
که من نیستن.
یه مدت بود حالم خوب بود
برای همه دویدنام همه ی مشکلاتم یه دلیلی روشن داشتم
اینکه ته اش خوشه
هیچ تلاشی بی نتیجه نیست
دو روزه حالم زیاد خوب نیست
کلافه ام چون نمیدونم باید چیکار کنم با بلاتکلیفیم ،باید کجا برم چی بنویسم و چی بخونم
نمیدونم
راهکاری هست؟
چرا هیشکی شبیه به من نیست همه دارن زندگیشون رو میکنن و باهاش کنار اومدن من ولی ...
شایدم من بیشتر از همه با زندگی کنار اومدم و جدیش گرفتم.