برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که بر خاست مشکل نشیند............

 

 

 

چقد حرف دل در میونه اما

دریغ از بودن..........

اینکه حرفش باشه اما خودش نباشه  عذاب اوره..............

تنفرم از خودم داره بیشتر وبیشتر میشه..........از اینجا بیزارم از ساعتها که بی رحمانه در گذرن وهر لحظه یه خاطره توی زندگیت ثبت میکنن.....از خاطره ها که همش باید با یادشون زندگی کرد..........

از خاطرات این روزا که میشن یه عکس گوشه گوشیم که مدام باید هر وقت دلم گرفت تو همه جا تو دستام بگیرمش و بهشون فک کنم.......

امروز محسن اینا رفتند وما مثه وقت برگشتن نشستیم وگریه کردیم دختر خاله زنگ زد ومن نتونستم حتی از گریه جوابشو بدم........

لیلا میگه دوماد خاله فک میکنه یا ما دیوونه ایم یا مهمون ندیدیم.......خاله هنوز اینجاست .......دارم فک میکنم بقول فاطمه شاید چون ما خیلی غریبیم اینجوریم ......شاید....... اوایلش که بچه بودم بابا دختر عموهاشو میگفت خواهرشه  وما بی بی صداشون میکردیم هنوزم اینکارو میکنیم اما وقتی بزرگ شدم دلمو زدن ....توی هر جمعشون میگم ما چه نسبتی باهاشون داریم...............نمیخام بگم فامیل دوستیم یا از این حرفا اما یه وقتا دلم از تنهایی میپوکه اما کسی نیست که نیست............نبودنشون یه جور عذابه بودنشون یجور دیگه...........چن وقت پیش عمه ام اومده بود خونه دختر عمه، ماهم بدون زنگ قبلی بخاطر رقیه (دختر عمه ام که بخاطر یه اتفاقی دیگه نه میتونه حرف بزنه ونه راه بره)رفتیم خونه اشون اما پشت در موندیم ونگاه کردیم ونگاه.........تو ماشین کلی جا گشتیم که بریم اما نبود که نبود هرچند یه چن تایی هستن که دیگه جز نیستا محسوب میشن ...........وقتی اومدیم خونه کلی گریه کردم امسال تابستون دریغ از یه جا که بری مسافرت گشت وگذار.......الا عروسی پسر دایی.........همش کنج خونه...........

 

دلم خیلی گرفته از رفتن محسن ...........از اتفاقا..........از زندگی گند خودم.که دارم بالا میارم...........از همه چی

خدایا نمیگم ازت گله دارم چون خیلی لطفت افزونتر از این حرفاست  وداری یه روزنه هایی رو هم توی این مرداب نشون میدی مثه کنکور فاطی

فاطمه توی دانشگاه روزانه رشته معماری قبول شده با رتبه هزار کشوری وهشت استان،اما خیلی جالبه که هیچ نگاهی رو جلب نکرد........علی الخصوص از طرف بابا..........فاطمه گفت که بهش نگین من وقتی میرفتم از سر کار رفتم براش شیرینی گرفتم ومهمون دعوت کرده بودیم بعد مامانم وسط شام گفت ،بابام برگشت گفت اون یکی دخترام قبول شدن چی شد؟(بی هیچ ذوقی) همه ما بهم نگاه کردیم از ناراحتی خشک شدیم فاطمه نشنید ولی تو اتاق گفت بابا انگار برا قبولی من متلک گفت ،ما هم زودی ماست مالیش کردیم اما از دست بابا خیلی دلم شکست........

همیشه میگم دخترا روی بابا ها یه حساب ویژه ای دارن ........اینکه مامان هر چی بگه بخودم نمیگیرم بخاطر اینه که میدونم عادتشه توی دلش هیچی نیست اما بابام نه من از ریزترین حرفاشم ناراحت میشم چون من همه چیزم بابامه .........اما انگار خودش خبر نداره که چقد خرد میشم از حرفش........وقتایی که سرمو میندازم پایین از حرفش............میدونم ساده است حواسش نیست که بابا برا دخترا خیلی مهمن......اما تا کی میخاد ندونه ،

باباهای الانی خیلی جالبن.......پسر دایی من دوتا دختر داره انوقت من به دختر کوچیکش میگم زشته هزار بار میره ومیاد میپرسه مینا تو رو خدا دلت میاد بهش بگی زشت بیا عکس اینم بنداز تو گوشیت.........اخه عکس آی تک دختر بزرگشو دارم...........بابای من خیلی بهتر بود خیلی الانم هست اما انگار یکم حواس پرت شده حواسش به حرفاش نیست به دل دختراش به این که حتی ما از نگاه چپش دلمون میشکنه ............

دلم پر بود کلی هم از رفتن دختر خاله ها،هم از رفتن فکر وروح وحال دلم........وهم از همه چی،میخام دیگه حتی نرم سر کار........یکم بهم ریخته است روحم میخام توی ماه زهرمار بهش نظم وترتیب بدم...........

به امید خدا

همین

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۴۱
mina mesri


شبی با بید میرقصم،شبی با باد میجنگم

که چون شب بو به وقت صبح،من بسیار دلتنگم

مرا چون اینه هر کس به کیش خویش پندارد

والا من چو می با مست وبا هشیار یک رنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری ربنا خواندم

همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست

که من گریانده ام یک عمر دنیا را به اهنگم

بخاطر بسپریدم دشمنان چون،(نام من عشق است)

فراموشم کنید ای دوستان من مایه ی ننگم

مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید

همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم

 

 

علیرضا بدیع

 

 

 

این روزا سخت درگیر درونیات مسخره خودم هستم.............از خودم بد جور شرمنده ام که هنوز بلد نیستم کم کمش با خودم کنار بیام با خوده درونیم......دیروز یکی میگفت که ادم باید ساده حرف بزنه که بقیه ام بفهمنن اونموقع محبوب میشه یه جوری رفتار کنه که ساده باشه اون وقت بهش میگن خاکی..........ولی خب من بلد نیستم حتی تو دل خودم جا پیدا کنم چه برسه به بقیه

 

دلم میخاد بمیرم از خجالت...از شرمندگی.....اینکه درون وبیرونم یکی نیست........باید اعتراف کنم که این روزا خوبم اما درونم غوغاست..........از اینکه چیزی که میخام نیستم اما ظاهرم خوب خود نمایی میکنه به خودم میگم خوبم ،حس لامسه ام خوب کار میکنه خنکی باد رو گرمای خورشیدو لطافت گلبرگ گلها رو،اما درونم پر شده از الودگی از سیاهی که هیچ حسی نداره بقول خودمون کرخت شده..........................

 

دارم فک میکنم این روزا خیلی بهتر از سال پیش این موقعهامم........داغون بودم داغونه داغون.......نا امیدی خیلی بدتر از اینه که حس نداشته باشی وکرخت بشی..........وقتی نا امیدی خاموشی مطلقه نه درونت حس داره ونه ظاهرت...........

خوشحالم از داشتن خیلی چیزا وخیلی شاکرم بابت داشتنشون

اولیش نگاهت

وبعدیش امید

من همیشه عادت دارم با بزرگ بینی همه چیزو خراب کنم اما میخام امید رو تو دلم راه بدم.......اینجوری میتونم به خودم بگم

قوی باش قوووووووی(بقول امیره  وضعیت سفید)

میخام بخودم بگم مینا درسته که اوضاعت خوب نیست اما هنوز یه چیزایی هست مثه نگاه ،اشک ،آه،راه،یا همین نوشتن ،خوندن،ترانه غزل........باید برگردم قبل از اینکه دیر بشه اما نباید سخت بگیرم نباید نباید

 

اخر یه شب این گریه ها سو چشامو میبره

عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشته میپره............

 

مینا قوی باش

 

 

همین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۳
mina mesri


چه کنم با دل خویش

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۴۲
mina mesri

تو زیباترین تصویری هستی که 

در این دنیا در ذهنم میمانی و خواهی ماند.........


زیبا!

به چشمام یاد بده وقتی میبینتت 

به لرزه نیوفته.......


میتونی؟

تو زیباترین تصویر دنیایی چطور میشه 

چطور میتونم 

هرگز.........



همین


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۸
mina mesri


گفتم غم تو دارم

گفتا غمت سر آآآآآآآآآآید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۶
mina mesri


محمد علی بهمنی میگه 

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را  

تا زودتر از واقعه گویم گله ها را 

 

امروز کف پاهام بدجور درد میکرد البته ادواریه ربطی به دوندگیای این روزام نداره،یهو دردش هست یهو هم نیست مامانم حنا رو پیشنهاد کرد گذاشتم اما فرقی به حالش نداره اولش خوب شد ولی بعد یه مدت دوباره شروع میشه .........چن وقت پیش من از یه دکتری تو صبحی دیگر شنیدم که میگفت این دردا بخاطر درد کمر هستش........نمیدونم منم تو اون دسته قرار دارم که مربوطیت دردم بخاطر کمرم هست یا نه اما میدونم که احتمالش زیاده که هست،وقتی من نمیتونم یه کفش پاشنه بلند بپوشم ،یا سر پا زیاد وایسم وچیزای سنگین بردارم یعنی خب  من  کف پاهام  ایراد داره.........شایدم نداره بقول مامانم رو خودم ایراد نزارم 

اینو گفتم یاد مامانم افتادم یه وقتا که یه جاییم درد میکنه از همه قایم میکنه........خب کار خوبی میکنه یهو رو دخترش عیب نزارن هههههههه .....وای خدا زنا چقد بفکر شوهرن،البته حقم دارن فک کنم اگه یه روزی منم مامان شدم خیلی دوس دارم که زودی بچه هامو سر وسامان بدم.......این طبیعیه ولی خب من هیچ وقت دوس ندارم دخترمو شوهر بدم..........ولی خیلی دوس دارم عروس داشته باشم........ 

حالا نمیدونم به این طرز تفکر چی میگن ولی  خب این طرز تفکر منه(اوووووه حالا کو تا من عروس داشته باشم) 

ادم یه وقتایی از اینده خیلی میترسه ،با اینکه همیشه براش برنامه ریزی میکنه اما نمیدونم چرا فکر اینکه یهو همه چیز طبق برنامه نباشه ویرون کننده است و عجیب این که همیشه طبق برنامه هایی که تو بهش فک میکنی پیش نمیره.......بنظرم ادم باید اصلن برنامه ریزی نکنه که یهو خراب شه وافسرده بشه  بقولی" هر چه پیش اید خوش اید....." 

ولی خب نمیشه که به اینده فکر نکرد وبرنامه نریخت ادم تا یه جایی میشینه همه ی خیالا صف میکشن جلو چشمات...اونم چه خیالای مسخره ای،وقتی نمیشه چرا باید اصلن بیاد سراغت 

نا امید نیستم اما این روزا وقتی هر چقد تلاش میکنم بی ثمر میشه.......چی باید بگم؟ 

من اصلن تلاش و تنش دوس ندارم خیلی دوس دارم توی اینده نزدیک همه چی اروم شه .........ارامش خیلی قشنگه بنظرم زندگی باید مثه" رودخونه ی اروم باشه که با جاری شدن راهشو پیدا کنه"اینجوری خیلی قشنگه 

و این روزا از خدا برا همه همین زندگی رو ارزو میگنم 

 

اروم وبزرگ 

 

همین

 

پ.ن:این مطلبو توی بلاگفا ثبت کردم اما فک کنم دوباره قاطی کرده

فعلن این جا جلو چشام باشه ............

شاید فهمیدم از زندگی چی میخام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۴۵
mina mesri