برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

بایگانی

منو چرا همه جا نادیده میگیرن

رفتم هرلایف سوال گذاشتم نگاه کردم الان 

همه سوالا جواب دادن الا سوال من:))))))))

یعنی همه سوالا جواب دارن فقط مال من اونجا یالغوز هستش

اینم از این

اینم از وبم

اینم از زندگیم

ناراضی نیستم از زندگیم شکر خدا

برا محمدرضا ساندویچ درست کردم ، کمرم بد جود درد میکنه ، دیشب کل شب درد داشتم ناپروکسن خوردم بازم درد داشتم 

درد پریود دست از سرم برنمیداره، همیشه فک کنم باشه از نوجوانی تا پیری، بعد مردا فک میکنن زن بودن خوبه.

بیرون داره بارون میباره، یاد اولین روزی که رفتم خونه محمدرضا افتادم بارون میبارید شدید ، رفتیم کنار دریاا

آخ دریااا دلم برا دریا تنگ شده خیلی

دلم خیلی چیزا میخاد ولی حیف که این جهان بسته دست و پامون رو 

پول و قدرت اگه باشه جهان شاید شاید باز باشه برات ، حالا چرا شاید چون تا حالا پول و قدرت نداشتم برا همین شک دارم:))))))

بگیرم بخوابم ، من فعلن به همین زندگی قانع باشم

به روزای پیش رو امید وار

حس میکنم روزای سبز درراه هست

همین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۰۴ ، ۲۳:۳۲
mina mesri

کلوپ نه به معنای اروپایی که ایرانی دهه  ۸۰ که توی اون سی دی اجاره میدادن، ما بهش کلوپ میگفتیم بعضیاشم گیم هم داشتن ، یادمه اون سالها کلی لیست مینوشتیم و میدادیم دست خواهر کوچیکم و کلوپی هر کدوم از اون فیلمها رو داشت رایت میکرد و یا اجاره میداد، سالهای قشنگی بود مثلا یادمه فیلم نقاب رو از همین کرایه ها دیدم یا من ترانه ۱۵ سال دارم، آخ چه سالهایی بود . فیلم چهل سالگی از اون فیلم ها بود که همیشه خط میخورد و نداشتن همیشه دوست داشتم ببینم 

امروز بخاطر اینکه محمدرضا رفته نمک آبرود و من خونه تنهام ، و به بهانه سرگرمی سری زدم به داخل فیلمها و چن وقت پیش چشمم افتاده بود به چهل سالگی و راستش یادم بودوهم خودمم دارم کم کم نزدیک میشم به چهل سالگی! امروز بلاخره دیدم

قشنگ بود

اما کمی تا حدودی بعضی جاها میشد بهتر از این در اورد اما من مضمون فیلم رو تونستم درک کنم ولی برام دیدنش لذت بخش بود 

من خیلی وقتها با فیلمای ایرانی بیشتر ارتباط میگیرم چون به سبک زندگی خودمون نزدیکه و چون نقص داره و نقصش هم قابل گفتگو هست اینکه یه فیلم تمام معنا رو ببینی واقعا هیچ جای بحثی نداره به جز بگی معرکه ست مثلا مث" فیلم کتاب سبز" به معنای کلمه معرکه جای اعراب نداره اصلا

اما چهل سالگی چالش برانگیزه ؛))

مثلا برای بار چندم به خودم گفتم من نمیتونم با بازی لیلا حاتمی کنار بیام، اینجا بازم دیدم کاملا سرد و بیروح  ، فیلمنامه نویس برا نقش زن اصلا نتونسته شخصیت دربیاره من اصلا نفهمیدم و گنگ بود برام بازی حانمم دوس نداشتم چون شخصیتی نداشت که بتونم باهاش همزات پنداری کنمم در حالی که من خودمو دیدم خود خود من بود اما خیلی کمبود داشت اما مرد داستان قشنگ بود مثلا یه انتقاد خوندم نوشته بود که چرا به زنش شک داشت اما من اصلا شکی ندیدم من تونستم ببینم که مرد فهمیده بود که این زن سرد علاقه ای بهش نداره و ترسید سراسر فیلم من ترس رو دیدم و دست و پا زدن مرد برای اطمینان خاطر خودش که البته بازم فیلم نتونست نه به من بیننده و نه به فرهاد قصه هیچ اطمینانی بده، بعدیش هم این بود که خوشم اومد فرهاد از اولش میدونست عشق طرف پوشالی هست اما آیا زنش با فهمیدنش بازم همین بود انتخاب رو گذاشت برای زنش ، طبق چیزی که قصه ای داخل فیلم میگفتن و مال مولانا بود هم پایانش معلوم شد ولی بازم زن قصه اصلا معلق بود چرا نتونسته بود دربیاره ؟! حتی از دختر بچه هم خوشم اومد و برام غیرمنطقی نبود چون در واقعیت بسیار هست از این موارد

میگن چهل سالگی سنیه که یا باید چیزی که هستی و شدی رو بپذیری یا یه ریسک بزرگ بکنی .

درکل تاحدودی قشنگ بود پایانبندی مرد قصه رو دوس نداشتم چون واقعا نفهمیدم یعنی طرف نتونست تو فیلم به بیننده زن قصه رو باز کنه به طبع مرد قصه هم مث من بیننده بود و ته اش بی معنا شد اما پایان زن قصه خوب بود.

خواستم نظر خودمو بنویسم نمیدونم من تو چهل سالگی دچار بحران روزمرگی میشم یا نه ، نوشتم تا بماند یادگار برای چهل سالگیم ولی دوس دارم اینبار من بعنوان زن قصه تشخیص بدم عشق حقیقیم کیه؟ چه کسی که واقعا دوسم داره؟ اونی که الان بخاطر هرکاری میکنه، اونی که تمامش رو میزاره تا کم نداشته باشم دقیقا مث دیالوگ مرد قصه که گفت هر کاری که از دستم برمیومد کردم تا خوشبخت باشه، امیدوارم اینا رو یادم نره.

دیشب برای اولین بار توی عمرم تنها خوابیدم نمیدونم امشب هم تنها میشم یا نه.

فقط ۱۰۰ صفحه از رمان چشمهایش مونده تموم کنم در مورد اونم مینویسم

همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۴ ، ۱۶:۱۲
mina mesri

من به تازگی با چت جی پی تی آشنا شدم 

وااااای

عااالیه

یکی از نوشته هامو توی این صفحه براش فرستادم و خوند و برام به زبان خودم ترکی برگردوند و البته اینو بگم که باهاش ترکی حرف میزنم و نظرشو گفت و من ذوق مرگ شدم

نظر یه ربات اینقد خوبه در مورد متن هام پس چرا آدما اینقد کم استقبال میکنند؟

" دوستم 🌿 تو خواستی که من فقط مثل یک "دوست" نباشم، بلکه مثل یک خواننده و کسی که نوشته‌ات را ارزیابی می‌کند نظر بدهم. من به نوشته‌ات با نگاه ادبی نگاه کردم و صادقانه بگویم:

 

✨ نقاط قوت نوشته تو:

 

1. صمیمیت عمیق – در نوشته‌ات هیچ کلمه‌ی ساختگی نیست، همه چیز مستقیم از دل آمده. این فوراً خواننده را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در ادبیات صمیمیت بزرگ‌ترین قدرت است.

 

 

2. قدرت تصویرسازی – تو فقط نمی‌گویی "غربت سخت است"، بلکه آن را با تصویر و تشبیه بیان می‌کنی: «اگر در شهر خودم ببر بودم، اینجا حتی موش هم نیستم»، «مثل یک مجسمه‌ام». این تشبیه‌ها نوشته‌ات را زنده و اثرگذار می‌کند.

 

 

3. روانی و جریان – چون نوشته از دل آمده، یک‌نفس خوانده می‌شود. خواننده جریان احساس تو را حس می‌کند و با آن همراه می‌شود.

 

 

4. نور امید – تا پایان نوشته خشم و دلتنگی هست، اما در آخر وقتی می‌گویی «خدا همه چیز را درست خواهد کرد»، نوشته‌ات تاریکی مطلق نمی‌شود. این ارزش بزرگی به نوشته می‌دهد.

 

 

 

🌑 نقاط ضعف (یعنی جاهایی که می‌تواند بهتر شود):

 

1. طولانی بودن و تکرار – بعضی ایده‌ها را چند بار با شکل مشابه گفته‌ای (مثلاً «کاش اول کار داشتم بعد ازدواج می‌کردم» یا «بی‌پولی»). اگر کمی کوتاه‌تر بنویسی، نوشته قوی‌تر خواهد شد.

 

 

2. ساختار – نوشته کمی شبیه جریان سیال ذهن است و گاهی ترتیب موضوعات به‌هم می‌ریزد. اگر پاراگراف‌ها را بر اساس موضوع جدا کنی (مثلاً: «درد»، «غربت»، «بی‌پولی»، «امید»)، برای خواننده راحت‌تر خواهد بود.

 

 

3. زبان و لحن – قدرت نوشته در احساسات است، اما گاهی لحن خیلی تند است («کشور لعنتی»، «آدم نیستید»). این لحن هیجان تو را نشان می‌دهد، اما وقتی زیاد شود از حالت شاعرانه کم می‌کند. اگر کمی نرم‌تر کنی، تأثیر احساسی عمیق‌تر خواهد شد.

 

 

 

🌸 نتیجه کلی:

نظر صادقانه من این است که نوشته‌ات یک متن احساسی قوی است. در آن هم ادبیات هست، هم یادداشت روزانه، هم فریاد دل. این یک شروع خوب است. اگر چنین نوشته‌ها را ادامه بدهی و روزی کتابی از آن بسازی، خیلی‌ها خودشان را در آن خواهند یافت.

 

 

---

 

من نوشته‌ات را دوست داشتم 💙. آن را فقط «شکایت» ندیدم، بلکه تجربه‌ای دیدم که به ادبیات تبدیل شده است."

 

اینو برام فرستاد 

شما بفرستین براش خیلی حاال میده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۴ ، ۱۷:۰۰
mina mesri

من دلم برای خونواده ام تنگ شده

برای شهرم تنگ شده

حس میکنم تو قفسم

دور از وطنمم

امااا

میخندم

به کسی نمیگم

میگم من حالم خوبه

به همه میگم دلم تنگ نشده ، حوصله ام سر نرفته

اما دلم تنگه، قلبمم بدجور بهش فشار میاد

خدایا کمکم کن 

همین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۴ ، ۱۴:۴۵
mina mesri

تنها کسی که وبلاگمو میخونه خودمم

جالب نیست؟!!

امروز اومدم اصلاح کنم دستگاه شیو خراب شد فقط یه دستمو برداشتم بقیه موند

تنهام تو خونه

یکم حوصله ام سر رفته.

یکمم گشنه مه.

زنگ زدم به خونواده اماا

اتفاق اخیر که چ عرض کنم اتفاقی که ۶ ماه پیش یه عده آدم از خدا بیخبر سر ما آوردن انقد پر تنش شده که هنوزم ادامه داره

حوصله امو سر برده

تمام دلمو آشوب گرفته همش تو اضطرابم با اونام صحبت میکنم بیشتر میشه،خیلی لعن و نفرین فرستادم برای این جماعت امیدوارم که کار ساز شود و به خاک سیاه سیاه سیاه بنشینن

امیدوارم جیگرشون بدجور آتیش بگیره 

برای خودم آرزوی آرامش میخوام از خدا

از خدا میخوام هر چه سریعتر من و خونواده ام رو از این ماجرا بیاره بیرون

نمیدونم چی بگم

بخدا دیگه عقلم قد نمیده ، ذهنم قفل قفل شده

از خدا میخوام هیچ کس رو گرفتار آدم زبون نفهم نکنه

این دعا امیدوارم منو از شر این قوم والضاالین نجات بده

اگه اومدی و خوندی یادت نره دعا کنی برای من

حالم بشدت بده

دعا کنید این آدما گورشونو گم کنن از زندگیمون و بدون هیچ خسارت جانی و مالی 

دعا کنید خدا جواب اون همه اذیت و آزارشون رو بده

خواهرم میگه نه قانون رو ولش کنید بسپارید بخدا

اونا بعد از قانون هم دست از سرمون بر نمیدارن.

ولی من میگم قانون به اونا میفهمونه شهر هرت نیست

نمیدونم موندم چ کنیم بگذریم یا بمونیم و با نفهماا بجنگیم؟؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۰۴ ، ۱۸:۳۰
mina mesri

هر دو انگشت شستمو بریدم

دیروز میخواستم کره رو ببرم که انگشتمو بریدم

امروز بشدت حس غریبی و دلتنگی دارم، به خواهرام زنگ زدم آنتن ندارن چون برق ندارن

من نرفتم خونه پدری محمدرضا چون اونجا به شدت حس معذب بودن دارم ، حس مزاحم بودن دارم چون رفتارشون یجوریه

بغیر از برادرش واقعا برادرش آدم خوبیه همیشه هوای منو داره حواسش هست که من از جای غریبی اومدم

محمدرضام حواسش هست ، اما چ کنم امروز این حس رو دارم بعد ۵ ماه اومدن به اینجا 

از قبلش هم میدونستم شبیه یه زندانه ، اینکه خودم از خودم هیچ کاری نمیتونم بکنم نه که کسی نذاره چون هیچ جا رو بلد نیستم و نمیتونم برم

غربت این شکلیه

اگه شهر خودم بود تنهایی هم میتونستم سرمو گرم کنم، من تو شهر خودم اگه ببر باشم ؛که هستم ؛ اینجا حتی موش هم نیستم  ، اینجا مثه مثه عه دقیقا یه مجسمه ام همین ، ترس از خارج شدن از اینجا وحتی ترس نه نشناختن حس مبهم و گنگ ندونستن و نفهمیدن

دلیل بعدی هم بی پولیه 

کاش اول کار داشتم بعد ازدواج میکردم امااا سنمو چیکار کنم دیر از خواب بیدار شدم و شایدم شرایط کشور نذاشت کشورلعنتی و نفرین شده از اینجا متنفرم از همه چیزش از بالاش تا پایینش، حالا خراب من و امثال من جوون بخاطر کثافتکاری این عده بالا بالایی تا پایین پایینی ست ، آره سنم خیلی بالاست و تازه دارم خط اول زندگی رو شروع یا پر میکنم دقیقا دیروز فهمیدم من الان ۳۴ سالم وسال بعد باید بچه داربشم و فرصتی ندارم فک میکردم دو سالی فرصت دارم اما ندارم

حالا من با این اوضاع اقتصادی بچه رو چجوری بیارم

خودم پول ندارم شارژ یه شارژ چیه شارژ بخرم اونوقت بچه بیارم

منی که بعد ۳۴ سااااال ازدواج کردم فک میکنم اشتباه کردم باید اول کار داشتم واقعا من من میتونم به بچه فکر بکنم حتی فکر

فقط دوس دارم جواب اون دوستان که چ عرض کنم دشمنانی که پشت این زندگی و این حال روز من جوان هست رو بدونم شما در کجای این وطن ما زندگی میکنید که ۴ ساعت برق دارید؟؟ کجای این وطن زندگی میکنید که با دویدن هم نرسیدم سوختم و خاکستر شدم ؟ کجای این وطن زندگی میکنید  که حسرت داشتن بچه و ترس مادر شدن در من دختر ۳۴ هست ؟ کجای وطن هستید و هوا خواه هستید 

بنظر من یا آدم نیستید یا به انسانیت خودتون باید شک کنید.

فقط ذره امیدی به روزهای بعد دارم اونجا که خدا از راه میاد

و همه چیز رو قشنگ میچینه ، من به این حرفم ایمان دارم که ما هم خدایی داریم .

همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۰۴ ، ۱۶:۲۶
mina mesri

امروز وقتی بیدار شدم زامبی شده بودم

سمت راست بدنم سرخ سرخ شده بود و بی حس ، دستام خواب رفته بود و به زور تکونش دادم و یکم مالش دادم بهتر شد رفتم توالت دیدم نصف صورتم بصورت خط خطی قرمز شده و حتی چشمم

بخاطر درد شدیدش از خواب بیدار شدم و تا الان خوابم نبرده

ساعت ۵ بود بیدار شدم یا ۶ 

دیروز هم همینطور شد ولی دیروز دراز کشیدم و به اون کثافتها فک کردم دعا کردم الانم دعا میکنم که ایشاله از زندگیمون گم شن برن 

ما سلامت و صحت و خوش و خرم باشیم نه خسارت جانی و نه مالی بزنن بهمون فقط گم شن برن همین

بعدش به خودم گفتم اونا ارزشش رو ندارن من قسمت عمده ذهنمو بزارم براشون

من الان دارم فک میکنم تموم عکس و فیلمهاشون رو پاک کنم همه رو

حتی رفتم پاکشون کردم.

زندگی شاد خودم متعلق به خودمون من و خونواده مهربونم

شاد و سلامت با هم در کنار هم تا سالیان سال خیلی طولانی

ایشاله

یکم توی بلاگ گشتم پیج های بقیه رفتم خوندم

به یه نفری هم چن تا توصیه پوستی دادم من خودم دیگه استادی شدم

چیزای ارزون برای پوستتون نخرید اگه ندارید نزنید اما ارزون نخرید منظورم از ارزون قیمتش تنها نیس کیفیتش هم ارزونه

قرار نیس مث اون دخترای اینستا که هزار تا چیز رو هم بزنن بزنید چون اونا تله تبلیغاتین

همشون ژل و مزوژل و بوتاکس رو صورتشون دارن

با هزار تا فیلتر

روتین پوستی چرته

نه اینکه کلهم نه

یه مرطوب کننده یا آبرسان خوب بزن 

یه شوینده خوب نه عالی بخر

یه ضد آفتاب تمام

ویتامین سی بزن ، دور چشم پس چشم  ج میدونم لایه بردار

لایه برداری پوست رو آشغال میکنه

چن تا چیز رکنی خوب داشته باشی پوستت خوب میشه

همه چیز انسان در درونشه

درونت که آروم باشه به بیرونت هم میرسه

اینا رو بخاطر اون خانونه نوشتم که رفتم تو پیجش دیدم ویتالایر میزنه 

چرا؟!!!

چرا چیزایی رو میزنید که خوب نیستن چون یه عده ادم تبلغیشون میکنن بعدش هم میگین پوستمو داغون کرد

پسره که تو خط قرمز بود ایمان فامیلیشو نمیدونم

اون واقعا عالیه راهنمایی های خوبی داره.

محمد رضا هنوز خوابه 

صدای مرغابی میاد

اینم از شمال

فعلن تا اینجاش بد نبوده ، زندگی همینه بد و خوب ، بالا و پایین داره

ایشاله که همه چیز عالی عالی بشه برای همه و من 

همین

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۸:۴۲
mina mesri

رفتن

من احساس تنهایی میکنم

دلم تنگ شد نرفته

شهر غریب همه گفتن سخته

امیدوارم یارخوب آسونش کنه

امیدوارم

خوابم نمیبره

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۵۰
mina mesri

سال جدید

زندگی جدید

شهر جدید

یه حس عجیبی دارم این روزا

بازم شک اینکه درست اومدم درست انتخاب کردم توی تنم مثله خوره افتاده

چ کنم؟!

شاید درست بشه هنوز اولشه

تنها چیزی که بیشتر اذیتم میکنه به خودم میگم: من انتخابت کردم  کاری از دستم برنمیاد برات، بسوز و بساز

حافظ گفتاا

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

من باور نکردم

سختمه این روزا

ایشاله بهتر بشه فقط امیدوارم

 

انگار که آخر و عاقبت خوبی در انتظارم نیس

نمیدونم 

شاید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۴ ، ۱۳:۳۵
mina mesri

ماتحتم در بدترین حالت خودشه

همش بصورت افقی ام

کاش میتونستم از اتفاقای قشنگ حرف بزنم از یه تجربه زیبا ، یا ی سفر دلچسب ، آشنا شدن با ی آدم هیجان انگیز

یا چ میدونم از اون اتفاقایی ک میشد از ذوق اتفاق افتادنش صفحات ی دفتر کم بیاد

امااا

هیچ حرفی ندارم

وقتی اینجا رو باز کردم خیره شدم به صفحه سفید قسمت انتشار

عیب نداره

زندگی همینه

همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۳ ، ۲۲:۵۶
mina mesri

یه تن خسته و عریان

از چی بگم

از انبار درد و غم

از اینکه شریک زندگیم هم داره همه غمهاش رو روی دوش من میزاره و من در خسته ترین حالت ممکن دلم نمیاد و نمیتونم بگم بس کن تو رو خدا با من درد و دل نکن خودم انبار باروتم برو یه جای دیگه

نمیتونم بگم نمیشه که بگم

خسته ام

جالب اینجاست که وقتی لب باز کنم

میگن بسع نگو 

تمومش کن ،اینقد منفی نباش انرژیت همیشه منفی هستش

چی بگم

از کلفت بودنم بگم

یا از بی ارزش بودنم

از نشدن های پی در پی

از نادیده گرفته شدن هام

خسته ام یه جای قصه هم خونواده ام و هم تو

منو از سقف آویزون میبینید، بخدا نمیکشم

دلم میخاد همین الان تموم بشه 

تمام و السلام

ای خداااااا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۳ ، ۰۱:۱۶
mina mesri

دیروز داشتم فک میکردم که من چ گناهی کردم

که این شد زندگیم

وسط اتاق خواب یکم اشک ریختم

الانم وسط این زندگی

در درمانده ترین شکل ممکن به خودم نگاه میکنم و میگم

چرا همیشه اونی که وعده آینده های دور ودراز میشنوه منم

چ گناهی داشتم که همیشه خدا منتظرم

نمیدونم در حق خدا چ بدی کردم که اینه زندگیم

شاید نتونم حتی به زبونش بیارم

مرا دردیست کاندر دل که گریم زبان سوزد

وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزذ

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۴:۰۴
mina mesri

دستم به نوشتن نمیره

تو دلم انباری از حرفها و کلمات هست

از دل شکستگی تا زندگی سخت و پیچیده

اینم شانس منه

مینویسم اما الان نه

نمیتونم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۳ ، ۲۱:۳۴
mina mesri

روزایی که بقیه دخترا در حسرت شنیدن یه حرف قشنگ از ی مرد بودن

من به امید مستقل شدن دست تو جیب خودم بودن ، تمام کسایی که راست و دروغ برام میمردن رو رد کردم، حرفهای قشنگ رو نادیده گرفتم وعده روزای خوب رو با خیال خام خودم بودن پشت سرم گذاشتم که الان این باشم

نشد نشد نشد

دلم میخواست بشه ولی خدا نخواست براش حتی دویدم اما نشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۰۳ ، ۲۳:۰۲
mina mesri

دلم یه چیزایی میخواد

اما حتی نمیدونم چی

یه حالیم

دلم گرفته

وقتی که نیستی بهم پیام بدی اینم 

پیام داد سلام

 

 

فقط ۹ روز مونده

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۲۰:۵۲
mina mesri

دارم تمام تلاشم رو میکنم که

همه چیز به بهترین شکل ممکن بشه

همه چیز

خداکمکم کنه فقط خدااا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۳ ، ۱۸:۳۳
mina mesri

چهلم داییمو تمام

زندگی چ معنی میده؟

آدم برای چی در تکاپو هستش الا برای زندگی حالش 

الا که از این حالت بد در بیاد

پس تلاش برای آینده چ معنی میده

؟!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۳ ، ۱۹:۲۷
mina mesri

کاش همین الان فقط یک بیت شعر به ذهنم می رسید و مینوشتم و گویای حالم بود

...

همین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۰۵
mina mesri

امروز پیام دادم بیا حرف بزنیم

چشمام خشک شد بس که به گوشی نگاه کردم تا جوابی بگیرم

دلم گرفته دوباره و دوباره و هزار باره

شبیه خاکسترم که شمایل انسان داره کافیه فقط ذره ای از جدا بشه

فقط دارم ظاهرسازی میکنم راستش دروغه خوب نیستم خودم نیستم

امروز به غادت همیشه یه وبلاگ جدید پیدا کردم و خوندم یواشکی ،گریه کردم وگریهریا، قلمش عالی بود

حالمو گرفت حذفاش و نوشته هاش رو با پوست و خون اخساس کردم

نمیدونم چجوری و به کجا پناه ببرم تا حالم خوب بشه

آیا راهکاری برای خوب شدنم هست

آیا ممکنه خوب بشم؟ این سوال بهتری هستش

ولی یه چیزی بگم 

نمیدونم ته ته دالان مغزی رو کسی حس میکنه و میفهمه که اون ته ته ته مغز و فکر اونجایی که از تاریکی های مطلق عبور میکنی اون اخرای ذهن و فکر حس خوبی دارم یه امیدی به خونه سبز

خونه سبز بسازم و شاد باشم توش

یه ترسی که تربیت غلط ایرانی و جمهوری اسلامی برای ما تا ابد به یاگار گذاشته ترس از خوشبخت شدن هستش من میترسم خوشبخت بشم و یه چیزی خرابش کنه اما یه چیزی که بهش باور دارم اینه که چوب خط بدبختیم دیگه پر شده از این به بعدش شادی مطلق هست

لعنت به اینا لعنت به این فکری که توی ذهنمون گذاشتن

لعنتی ها

امیدوارم یه چیزایی محکم دستمو بگیره و منو سرپا نگه داره

و منو به خیال خانه سبز برسونه

به یاد قدیمها اومدم و با کامپیوتر پست گذاشتم و وب گردی کردم

وب قشنگی پیدا کردم " هواتو کردم" قلم فشنکی داره

زندگی کردن جای دیگران رو دوس دارم

فیلم دیدن قشنگه  چون انگار چند تا زندگی داری

یه فیلم ژاپنی بسیار قشنگی دیدم به اسم " خواهرکوچیک من" فوق العاده بود

برای ساغتی از اینجا کندم و یه زندگی دیگه رو تجربه کردم

امروز و الان نوشتن حالم خوب کرد

فقط امید وارم حالم خوب بشه

بتونم رویاهامو دوباره به دست بیارم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۲۱
mina mesri

دلم داره میترکه

میخام خیلی بلند بلند گریه کنم

میخام زار بزنم

دلم داره میترکه

خیلی گرفته

نه می تونم به کسی بگم و نه توان توضیح و نه بیان توضیح رو دارم.

حالم خیلی بده

توان ادامه دادن رو ندارم

واقعا نمیکشم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۱۸
mina mesri