برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

داره تموم میشه

امسال هم...

ولی دلم میخاست یه  جور دیگه ای تموم میشد امااا کی به دل خواست من بود که الانم باشه 

دلم میخاست امسالم فعالتر باشه حالا که از سر کار اومدم بیرون بیشتر خوش بگذرونم بیشتر زندگی کنم اما افسوس زندگی نذاشت 

دلم میخاست دیگه توی دهه چهارم زندگی با یکی باشم باهاش وقت بگذرونم اما بازم نشد جبر نذاشت زمونه نذاشت یا زمان نذاشت واقعا نمیدونم

از زندگیم راضی نیستم از اینی که هستم راضی نیستم فک کردم وقتی که زرنگ باشم باهوش باشم درست باشم پاک باشم همه چیر رو خواهم داشت اما نتیجه چیز دیگه ای شد

نتیجه این شدم

هیشکی از دلم خبر نداره کسی چ میدونه که من تو ۳۲ سالگی نباید لنگ کار باشم لنگ رابطه باشم لنگ شوهر باشم یا لنگ حتی یه دیقه زندگی که دلم میخاد

با گریه کردن چیزی درست نمیشه میناا

الانم بخواب فردا صبح قراره بری پی کاری که هرگز دوسش نداشتی که احتمالا قبول نکنن چی بگم اگه شد که هیچ دوباره شروع مجدده اگه نشه میبوسم میزارم کنار 

هفته پیش دلم میخاست درست کنم برم شمال ولی نشد چقد استرس و اضطراب بیخودی داشتم

من چقد بدبختم 

نمیدونم دلم چی میخاد مگه چیزایی که میخام رو دارم 

پی به اینایی که داری هر چند بد هر چند  کم هر چند خیلی خیلی کم خوب قانع باش مینا

قسمت تو همین بوده که بر سرت گذشته همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۴۱
mina mesri

امروز روز تولدم بود

مث همیشه تنهااا

از زندگانیم گله دارد جوانیم 

خیلی غمگینه این شعر و زندگی من

این روزااابد جور به بد شانسی خودم میرسم یا بهتر بگم دارم با چشمای کاملا باز نگاهش میکنم از شانسم باید کلاس داشته باشم در حالی که نمیخاستم میخواستم استراحت کنم  و برم شمال چن روزی بعد از تموم شدن قالی ولی درست فردای تموم شدن قالی این حالمه شمال هم کنسل شد 

البته از یه طرفی هم خوب شد بعد از اینکه متهم شدم به پول دوستی دلم میخاست نرم دلم خواست نرم که اینقدی که برام هزینه میکنه هزینه نشه ، من در جریان پول دوستی خودم نیستم انگار چ انتظاراتی دارم چرا من اینقد بد شانسم در عین این که فک میکردم با بقیه فرق داره دیدم دقیقا شبیه بقیه ست تنها دلیلم اینه که از اینجا برم برم فقط دور شم ، نمیدونم به چ قیمتی ولی میخام برم ،خستگی نایی برام نذاشته ،شاید انتخابش نکنم برای رفتن ،میدونم کار درستی نیس ولی من لیاقتم تنهاییه

من فک کنم با تنهایی بتونم بقیه راه رو ادامه بدم اگه فقط بزارن

نمیدونم چی بگم 

خیلی اوضاع پیچیده ای دارم

اینم از سی و یک سالگی که تمام شد 

همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۴۵
mina mesri

بلاخره قالی تموم شد،بازم اسفنده و تب خال زدم

یه روز نگذشته از تموم شدنش تو گروه میگن کلاس لازمه ،من میترسم استرس دارم 

چرا برای من استراحت ننوشتن چیکار کارکردم که تو طالعم اینا رو نوشتن

ترس رو

اضطراب رو

چ کنم چ کنم رو

خسته شدم بقول ترکیه ای ها بیککدم خیلی زیاد

دلم میخاست قالی تموم شد برم شمال یکم استراحت کنم رفتنم هم واقعا در حال حاضر برام هبچ لطفی نداره برم تو استرسم برگردم توی اضطراب برمیگردم 

نمیدونم چ کنم

خدایاااا

راه گشایش بزار جلو پام

کارم خیلی پر استرسه

چ کنم خدا، خسته شدم از بلاتکلیفی ،تکلیفمو زودتر روشن کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۵۳
mina mesri

از گذشته هام یکم پشیمونم و دلگیر

تا الان کار میکردم 

من فقط فک کردم الان وقتش نیس من فک کردم اگه ازدواج کنم بد میشه اما الان فک میکنممیتونستم خیلی چیزا رو عوض کنم ، من خیلی به خدا متکی بودم بحاطزش خیلی کارا کروم درسته غلط بود اما به من غلط نشون دادن این تقصیر من نیس در نفس عمل چیزی تغییر نمیکنه اره حماقت محض بود ولی من بخاطر خدا کردم اما اون بخاطر من یه قدمم بر نداشت الان فک میکنم که خدایی نیست شاید ،شاید من به در بسته زدم 

من انتخابم اشتباه بود 

امروز بیشتر به این انتخاب اشتباه فک کردم ، به این که در این تاریخ در حالی که همه از عشق حرف میزنن من 😑

من دادم اشتباه میکنم یه نفر که نمیتونه توقعات معمولی منو براورده کنه ؟  نمیدونم به خودم میگم مینا ته اش این بودی ، احتمالا اینم نبودم ،اگه بیشتر جلو برم بیشتر به سنم اضافه بشه اینم نیس ، با این اوضاع زندگیم ،با این شرایط مالی ، با این شرایط ظاهری و از همه مهمتر با این عرضه ای که دارم

تو اینده قراره چی بگم ، بازم مث همیشه پشیمون میشم؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۱ ، ۰۳:۰۳
mina mesri

چقد از رنجش هام بنویسم

چقد از غمی که تو دلم هست و تمومی ندارع؛ بنویسم

چقد بنویسم حالم خوب نیس

دلم میخاست از اینجاها برم ، برم یه جای دور ، خیلی دور اما انگار نمیشه، یکی از دلایلی که انتخابم راه دور بود این بود که یه مدت دور بشم از شهر سرد یخ زده ام ، از خونواده ام که براشون بود و نبودم فرقی نداره و از خودم که ازش خسته شدم برم جای دیگه همه چیز رو عوض کنم میدونم سخته میدونم طاقت فرساست امااا میخام برم تنها باشم یا لااقل با کسی باشم که دوسم داره ،شاید دقیق نمیدونم ،دلیل انتخاب فقط اینه که حس میکنم خودمو به اندازه ای که خودم دوس نداشتم دوس داره ، یا لااقل اینجوری فک میکنم،زندگی معنیش دوست داشتنه اینکه با کسی باشی که یکم دوست داشته باشه ،منو تا حالا کسی دوس نداشته حتی خودم نمیدونم دوست داشتن و دوست داشته شدن چجوریه ،دلم میخاد برم دلم میخاد نباشم،بشدت دلم گرفته،بعضی وقتا که دلم میخاد حرفای توی دلمو بزنم نگاه میکنم به همه و از خودم میپرسم میل به شنیدن من دارن و مطمنم از جواب ،از من خوششون نمیاد یا باهام حال نمیکنن میتونم بفهمم و حتی به صورتم گفته شده ، چ کنم منم اینم، ولی دلم میخاد بعضی چیزا رو بگم منم ولی وقتی به نقطه نچسب بودن میرسم تمام حرفامو قورت میدم ، زندگی همینه چ میشه کرد هیچ وقت همه چیز بر وفق مرادت نیس

وشاید

هیچ وقت هیچ چیز بر وفق مرادت نیس

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۵۸
mina mesri

یهو بی دلیل ساعتو نگا کردم دیدم ساعت ۲ هستش

یاده دهدوازده سال پیش اوفتادم یاد رادیو و اینجا شب نیستاا که دو تموم میشد و من بازم خوابم نمیبرد و میشستم و اهنگ گوش میدادم

فک میکردم ده دوازده سال بعد چ تحفه ای میشم و الان دقیقا همونجام و همون ساعت و همون ریخت و همون شرایط ، زندگی عجیبه ، واقعا میرمجلسی راست میگفته فک میکردیم ده سال وقت زیادیه اما دیدم نه انگار که پارسال بود یا حتی چن ماه پیش ، من چقد بی هدف و مقصد و بدون هیچ تغییری تخته گاز میرم جلو ، اون موقع هام قالی داشتیم الانم قالی بافتم از قالی اومدم ، زندگی فقط قسمت کردنش رو نشونم داد ناشکری نمیکنم اما وقتی فک میکنم ۷ سال از عمرمو کار کردم حتی یه پاپاسی هم ندارم و حتی کسی فکرهم نمیکنه که من این ۷ سال رو چجوری هدر دادم کسی هیچ ایده ای در مورد این مدت نداره یعنی من بیهوده دویدم بیهوده رفتم بیهوده بیهوده بیهوده ، اونروز داشتم فک میکردم چرا باید ناراحت بشم انگار ۷، ۸ سال از زندگیمو زندان بودم ولی فک کنم یه زندانی هم توشه ای داره ولی من ندارم من برای جزیی ترین چیز زندگیم هم قدرت خرید ندارم من ۳۱ سالمه و اینجاشه که دردناکه ، اینجاشه که دردناکه که هیچی نشدم و اینجاشه که دردناکه که خونواده ام حس میکنم اگه چیزی نیاز داشته باشم و بگم انگار که گناه کبیره کردم انگار که من نباید بگم اونروز بلوز و شلواری که با پولشون خریدم رو یه جوری نگا کردن و گفتن تو میخای چیکار و دادن به خواهرم دلم بشدت شکست از این ناراحت نشدم که دادم چون خودم میدادم اما حس بدی که گرفتم حالمو بد کرد ،دلم این روزا در حد انفجاره ، میگم من حتی از خودم خجالت میکشم چ برسه به بقیه ... دوست دارم بخوابم و وقتی بلند شدم تو این زندگی نباشم که پره از دویدن و نرسیدنه

هه هم سن و سالای من شوهر دارن بچه دارن کار دارن زندگی دارن 

من تو این سن توی نقطه زیر حتی منفی ده درجه ام 

خسته ام بزارید یخوابم دردای که دست از سرم بر نمیدارید، از گلوی من دستاتو بردار...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۱ ، ۰۲:۲۷
mina mesri

صفحه زندگی نمیدونم برا بقیه چجوری پرشده امامن تا دیدم چ برای خودم و دیگران درد دیدم و سختی

من از بس جنگیدم یه جنگجو شدم 

من اشتباه میکنم من کی جنگیدم من فقط غصه خوردم

نمیدونم بلاخره موفق خواهم شد از روزای سخت بگذرم و روزی خواهد رسید که من از روزای خوشی و شادی و آسونی خودم بنویسم، منظورم رویا و تخیل نیس واقعیت ، واقعی واقعی

یعنی میشه؟!!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۲۷
mina mesri

بدون فیلتر شکن دیگه نمیتونیم نفس بکشیم چ برسع بخوایم بریم نت

حالم داغونه بازم باید تاکید کنم به "بازم" دیگه از بس دلم میگیره بی حوصله میشم که حتی برای خودم عادیه، چ کنم که غم داره دلم ، خسته ام از زندگی از خودم از خدام از کشورم از جایی که هستم بودم و خواهم بود ...

امروز یهو فیلم دیدم دختره نشسته کنار دریااا یه آن فک کردم نشستم کنار دریااا و چقد دلم به حال خودمی سوخت که با ۳۲ سال سن نتونستم برم کنار دریااا و نشستم و عمیقا گریه کردم برای خودم که نتونستم به کوچکترین خواسته هام برسم در حالی که تلاش کردم و خواستم اما زندگی برام نخاست ، دلم بدجور گرفته

حس نا امیدی عمیقی دارم دیگه نمیتونم حتی بهش برسم ، چون دیگه مث آواره ها موندم وسط برزخ نه راه پس دارم و نه پیش دیگه تموم شد ، الان باید بشینم بع انتظار منجی اما چقد بدم میاد از انتظار و چقد یقین باید بود به وجود منجی ، عابا هست ، مسلما نیس مسلما وجود نداره همه دنبال منافع خودشونن

یعنی تموم میشه این درداا یعنی تموم میشه این بدبختیاا روزای سیاه

صبحی وجود داره؟!!

قالی مون اخراشه اگه خوب تلاش کنیم تا اخرای بهمن تمومه

اینم خسته ام کرده

تموم بشه هیچ انتطار دستمزدی ندارم چون الان دیگه توقعی ندارم اونموقع که داشتم قلبم بشدت شکست الان تو نقطه ای ام که هیچی نمیخام، همین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۰۲:۰۸
mina mesri

این روزا برزخ ترین روزای زندگی منن

از این روزا سخت خواهم گذشت ،همه چیز ممکنه یادم بمونه

شاید بازم ببخشم و فراموش کنم ولی این روزا دارم به این فک میکنم که از کسی چیزی نخوام  حس بدی دارم حس میکنم من سربارم 

من تا اخر عمرم نگاهم به دست بقیه خواهد بود و اونا با نگاهشون با حرفاشون اذیتم میکنن

عیب نداره این روزام میگذره

تو هم خواهی گذشت که به من گفتی افسرده ،چون برات درد و دل کردم

چرا من تنهام

یا من فک میکنم تنهام

نمیدونم ولی این روزا فک میکنم من بدبخت ام

حس میکنم گم شدم بین درد و مریضی و تنهایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۰۱ ، ۱۹:۲۷
mina mesri

بارها شده که من به خودم گفتم بغیر خودت از هیشکی توقع نداشته باش

بازم داشتم از خونواده ام همیشع توقع داشتم که بفکرم باشن اما اونا مرده و زنده من براشون فرقی نداره ، بنظرم مقصر اونا نیستن مقصر منم که فک میکنم باید خونواده بفکر ادم باشه اونام  ته ته اش بتونن به خودشون فک کنن

من ازشون چیزی نمیخام هیچی هیچی هیچی

کاش بازم سر اون کار کذایی بودم برا دو سه ساعتم شده فکرم از همه چی جدا میشد

اما نه اونجام یادمه خیلی گریع میکردم، حالم خوب نبود

من از ۲۲ سالگیم که دانشگاه تموم شد حالم خوب نیس من نزدیک ده ساله فهمیدم هیچ گوهی نیستم، یکم وسطاش فک کردم میشه اما امسال فهمیدم نشدنیه

زندگی مسخره تر از این حرفاست.

زندگی من علی الخصوص

تا به یه چیز دل خوش میکنم میبینم نه هیچی نیس

هیچی

دلم بشدت شکسته خیلی ، حتی نمیتونم بگم ، وصف کنم

بقول سعدی

مرا دردیست کاندر دل که گر گویم زبان سوزد

وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۰۱ ، ۱۶:۲۳
mina mesri