برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

میدونی پسر الان چی میخام

یه زندگی که الان نبودم، یه زندگی که الانمو نمیساخت

کاش میشد برگشت و دوباره نوشت، شایدم نه 

با سرعت ایکس 8 رد بشه و بره و تموم

روی سنگ قبر نوشته بشه مینامصری

همین

میدونم خیلی ناامیدی توش هست ولی چ کنم درونم ناامیدی هست

کاش میتونستم بگم گوربابای زندگی

کاش میتونستم بکم گوربابای کار

گوربابای آدما

گور بابای تو

گوربابای داداشت

گوربابای خواهرات

گوربابای زندگی فقیرانه

ک*ون لق همه حتی ...

ولی نمیتونم بگم چون توش گیر کردم

 

تاچن وقت پیش که اهل قصه ساختن بودم و گاهی مینوشتم و الان کامل خشک شده

یه قصه تو ذهنم بود یه شخصیت داستانی که با یه پسرآرتیست آشنا میشه و تورش میکنه و باهاش زندگی میسازه یه اتاق بزرگ فقط که یه طرفش آشپزخونه بود و یه طرفش تخت خوابشون و بقیه رگال لباس هاش 

کل خونه اش پر ازلباس و کیف و کفش و کلاه و توی سرش خیال مدلینگ شدن، زندگی پر ازعشقشون پر از اختلاف یکی عشق سینما و تئاتر اونیکی عشق مد و فشن

کم کم از هم دور شده بودن وهر کی رفته بودسراغ آرزوهاش

مردی که حتی ساعتی هم وقت نداشت به سراغ زنش بره چون زنش توی رویاهاش غرق بود و زنی که وقت نداشت به زندگیش برسه زندگی که به گندوکثافت رسیده بود چون فک میکرد مردش به اندازه کافی براش وقت نمیزاره

اما از یه جایی از قصه دختره بزرگترین تصمیم زندگیش رو گرفت و برای آخرین بار با پاهای برهنه به خیابون پا گذاشت و تا شب پا برهنه توی خیابون ها قدم زد و برای آخرین بار از پاهاش استفاده کرد و دلش رو زد به دریا و پاهای مریضش رو سپرد به دست جراحان و برای همیشه با دنیای مد و فشن و دنیای پا داشتن خداحافظی کرد

بعد اون فهمید زندگی جایی برای خیال و رویا نیست واقعی واقعی هستش

بعد از اون فهمید وقت برای آینده ناشناخته گذاشتن پوچ وبیهوده ست و بعد از اون گفت زندگی همین جاست کف خیابون

جایی که به گذشته فک نمیکنی

جایی که برای آینده خواب نمیبینی 

اینجا خود حال هستش خود زندگی

وقتی دخترک قصه من توخیابونها میچرخید منم باهاش همراهی میکردم و از تصمیم جسورانه اش حمایت میکردم

بعضی وقتها دلم میخواست منم میزدم به دل بیرون از خانه و خونواده جایی که براش تلاش کردی و اما نشد

اما نمیشه

متاسفانه زندگی جایی برای خیال و رویا نیست واقعی واقعی ست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۳ ، ۲۲:۵۵
mina mesri

این روزا بدترین روزای زندگی منه

بماند به یادگار

هنوز بعد گذشت ۱۰ تا ۱۵ سال این وب ، حال من صد برابر بدتر از اون سالاست ، من بجای پیشرفت دارم با سرعت ۱۸۰ دنده عقب میرم

این روزایی که بر من میگذره خیلی سخت میگذره

سخت فقط برای یه دیقه ست

یه وقتا فقط مریض شدن ، جدا شدن ، غریب شدن دردناک و سخت نیس یه وقتا یه زندگی سخت همه رو میاره

امیدوارم به خیر و خوشی بگذره 

همین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۳ ، ۱۹:۴۳
mina mesri

چقد دلم گرفته چقد خسته ام چقد حالم بده ، کاش یکی بود بهش میگفتم، و اون بجای خوابم میاد میگفت من هستم کنارتم پیشتم ، نه الکیا نه حرفی ، واقعا حس میکردم کنارمه تو دلخوشیام تو شادیام

شایدم اصلا الکی میگفت 

الکی میگفت من کنارتم حتی به اینم نیاز دارم

کاش هیچ وقت بدنیا نمی اومدم

و یا هیچ وقت بزرگ نمیشدم و یا اینقد ناموفق نبودم از زندگی و کار و ازدواج بگیر تا همین دوستی ساده

من چرا اینقد باسرعت دارم میرم توی چااه مستراح

چرا؟؟؟!!!

پ.ن :همه اینا رو توی صفحه خالی و افلاین چت نوشتم

یاد گرفتم وقتی زیادی حس تنهایی داری وارد رابطه نشی تنهاتر میشی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۱:۰۴
mina mesri

مدرسه هم تموم شد

نمیدونم چ کنم 

خدایا کمک کن

پاهام متورم و دردناک شدع ، نمیدونم چیکار کنم

با این زندگی یکنواخت چ کنم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۵۲
mina mesri

در حال حاضر تنها سوالی که برام پیش اومده این که:

ایرانیاا چ مرگشونه؟؟!!!

چن دیقه پیش داشتم دعوای بین اقوام رو توی اینستا میخوندم 

چرا هنوز کسی یاد نگرفته توی این دوره و زمانه که همه دارن میرن مریخ ؛ به قوم هم و به هموطن و به تاریخ هم احترام بزاریم چرا؟؟؟

این علامت سوال بزرگی در ذهن منه

مثلا تحریف کردن تاریخ یه قوم دیگه چه حاصلی براتون داره؟؟

من بعنوان یک ترک تا حالا نشده برم تو مسئله یه کرد یا یه عرب اظهار نظر کنم نه سوادشو دارم و نه جای اونا هستم، من یا هر کسی خیلی هنر بکنه میرع تاریخ و فرهنگ خودش رو میخونه ، اونقدر آدم باسواد ندیدم که بتونه از همه اقوام سر دربیاره

من که فک نکنم چنین کسی وجود داشته باشع؟ نه از هر جا یکم اطلاع ناقص و کذب حتی راست ، بلکه کامل همه تاریخ ، زبان و فرهنگ تمام اقوام ایرانی رو بدونه ، حتی به جای تک تکشون زندگی و تعصب همه اقوام تو خونش باشه ، ایاااا چنین فردی توی ایران هست؟؟؟

سوال خیلی عجیبیه ، اینکه چرا همه ایرانیا برای ما مفسر و تاریخ دان و آقا و خانم دکتر شدن ؟؟؟

و جالب اینجاست سرشون تو ک*ن بقیه ست ، چرااا؟؟؟

 چرا خیلی ها مثلن توی مسائل قوم من اظهار نظر میکنن؟ مثلن چن وقت پیش سهراب پورناظری اظهار فضل کرده بود و بی سوادیشون و بی فرهنگیش رو به نمایش عوام در آورد

هنرمند عزیز تو میتونی در مورد قوم خودت نظر بدی

اگه بحث کرد بود بیا وسط

شاید فک کنید من از چیزی ناراحت هستم که هستم ، و دارم غیر منطق حرف میزنم اما مثلن تو محله ما هر کسی یه خانواده جداست باهم سلام علیک داریم برا شادی و غمها شریکیم ولی هیچ وقت داخل دعوای خونوادگیشون نیستیم  ، و یا در مورد شجره نامه و زندگی گذشته شون وارد بحث نمیشیم چون نه علمشو داریم و نه اجازه شو

دوست خوبم ایرانی های عزیز سرتون تو کار خودتون باشه ، آره مثلن اگه بحث مملکت باشه بحث تجاوز باشه همه میتونن نظر بده

خواهشا نطق ندین بیرون آذری چیه ، ترک چیه؟ یا عرب چیه ، سید چیه؟ خواهشا خواهشا این همه توهمات و تاریخسازی های کینه توزانه رو بذارید کنار 

من آرزومه اگه یه روز معلم شدم حتما اینو یاد بدم که شما فقط حق احترام گذاشتن بهم رو دارین وسلام

حتی حق نداری تاریخ یه قوم دیگه رو کنکاش کنی و دچار انحراف بشی

تاریخی که تحریف شده هیچ کمکی به هیچ کسی نداره

ادبیاتش رو بخون

شعراش رو حفظ کن

و موسیقیشو گوش کن

باهاشون دوستی کن و سعی کن ازشون یاد بگیری

همین ، من اینا رو به بچه نداشته ام هم ، به دانش آموزان نداشته ام هم یاد خواهم داد.

چن روزیه دارم میرم مدرسه ، حالم با بچه ها خیلی خوبه

فردا میخام قصه الدوز بخونم براشون

صمد بهرنگی ، اینان فرهنگ ما.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۳۱
mina mesri

از اینی که شدم راضی نیستم

از چیزی که بودم راضی نیستم

از چیزی که قراره بشم میترسم

 

همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۴۳
mina mesri

حرف کشید به اونجا که توی سریال کره ای اینهی نقش دختری که بهش خیانت شده بود ،در جواب جینهو که گفت شنیدم با پیژامه میرفتی سر قرار ،گفت: من دلم نمیخاست وقتمو با عوض کردن شلوار و آرایش کردن تلف کنم میخاستم اون مدتی که لباس عوض میکنم هم بمونه برای با اون بودن

توی اون سریال اون دختر نقش یه دختر مهربون که هیچ جوره نمیتونست به کسی نه بگه و دلش رو برنجونه رو بازی میکرد

دقیقا و عینا شبیه به من

دلم نیومده دل شکستن یه نفر دیگه به یه ورم باشه ولو اون آدم بد باشه

ولی مهربونیه زیاد خوب نیس

باعث میشه که همه فک کنن این نیازی به توجه ، به ناز کشیده شدن ، نیازی به حمایت ، نیازی به همدلی، نیازی به همدردی ، حتی هم صحبتی نداره

وقتی خودتو نمیبینی و دیگران رو میبینی باعث میشه کم کم اونام خودتو نبینن و آخر ماجرا به خودت میگی مگه من جز خوبی کاری کردم

اره کار کردی ،خودتو نشون ندادی، حرف دلتو نزدی، نخواستی ،توقع نداشتی ، انتظار نداشتی

آخر سر هم اونا هم اینا رو توی تو ندیدن

الان من دقیقا توی اون نقطه آخر سر ،مثله خر در گل گیر کردم

چیکار کنم ،چ تمرینی بکنم که منم دیده بشم ، بقیه فک کنن منم آدمم؟؟

نمیدونم

پ.ن: مطلب بعدی مطلب ۲۰۰ ام خواهد بود

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۰۸
mina mesri

اینم از ۳۲ سالگی

تموم شد و گذشت فردا به دید آمار من ۳۳ ساله خواهم شد رسما و قانونا، نمیدونم چ در انتظارم هست ، حتی انتظاری ازش ندارم

امسال که انتظار داشتم چی شد 

من دارم روز به روز به یه آدم افسردع و گوشه گیر بی انگیزه تبدیل میشم

چراشو نمیدونم

خودمم دلم نمیخاد از این حالم دور شم ، هیشکی از این حالم خبر نداره فقط خودم میدونم و خودم 

میدونی چرا دیگه انگیزه ای ندارم ، چرا دلم نمیخاد باشم تو جمع توزندگی حتی تو خودم؟!!!

چون هر وقت حس کردم داره درست میشه زد تو پرم زد تو بال پروازم زد و رییدددد به هیکلم

امسال کل سال منتظر موندم ته اش چی شد

هیچی من حتی حالم از پارسال این موقع ام هم بدتره😔

هیچ کس خبر نداره دارم میترکم ، دارم خورد میشم

خسته ام خیلی خسته

کاش حتی ۲۳ فروردینی رو که حال دلم خوش نیس نمیدیدم

تولدی که تنهام 

تولدی که حتی خودمم دلم ودماغی بهش ندارم

تولدی که حتی کسی یادش نیس منم یه ادممم حتی خودم

به دردم نمیخوره 

تموم شد در هر حال ۳۲ سالگی بد 

من ۳۳ ساله شدم

فردا را به فال نیک میگیرم!

همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۵۰
mina mesri

هی به خودم میگم غصه نخور

ولی گذر عمر یاد آدم میاره دیر شده ، و شاد نبودم

۶ روز از سال جدید گذشت

سال نو مبارک

دارم به سرعت میرم به سمت ۴۰ سالگی

ولی حتی حداقلهای ۲۰ سالگی رو هم ندارم ، عجیبه نه.

چالش این روزام اینه که برای بهترین بودن نه برای شاد بودن زندگی کن مینا

دلم گرفته از این حجم از تنهایی!!!!!!

همین 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۰۰
mina mesri

نمیدونم چرا دوباره اومدم اینجا 

دوباره پناه بردم به نوشتن

فقط وبلاگ و نوشتن هستش که حس میکنم میتونم بدون هیچ ترسی حرف بزنم

از خستگی هام بگم ،از همه چی بگم و هیچی

امروز رفتم امتحان استخدامی رو زدم دریغ از یه صفحه خوندن

چی فک میکردیم چی شد

هیشکی نمیدونه چی میکشم به هیشکی نمیگم تو دلم چ آشوبیه

امسال و سال قبلش وقتی به بن بست کامل رسیدم گفتم ولش کن ازدواج کن برو دور شو بزار کنار زندگیتو عوض کن

نشد

من تو تاریکی مطلق یه راه حل به ذهنم رسید اونم ازدواج بود

وگرنه ازدواج مال من نیس، ازدواج مال ما فقرا نیس ، ازدواج مال ما بی کسها نیس

تصمیم داشتم برم تنها زندگی کنم تا آخرش شد یه نفر رو پیدا میکنم نشد خودمو عشقه

اینم نشد

امسال اصلا نمیدونم چجوری گذشت ،عمرم باطله

فقط تلفش میکنم

بهار رو میگذرونم که تابستونش قشنگتره تابستون میگم پاییزش میشه زمستون میگم سال بعد درس میشه ،سال منه 

هچ کدوم نمیشه

الان نزدیکه ۱۶ ،۱۷ ساله اینجوریم

ولی این چن ساله بیشتر

خیلی خسته ام ،خسته نه بریده ام ، به روی خودم نمیارم ولی داغونم خیلی

فقط دارم میرم جلو 

همین 

دارم میترکم از درد 

خدایا واقعا هستی؟شایدم تو هم مث بقیه ای که منو نمیبینن ،نادیده میگیرن اصلا به حرفام گوش نمیدن،  مهربونیام ، کارام اصلا خم به ابروشون نمیاره ،انگار اصلا من نیستم من وجود ندارم به هر کی خوبی کنم اصلا انگار نه انگار خوبی همینجوری نه هاا، خوبی که کل وجودمو میزارم وسط کل تلاشمو میکنم ،تو هم نمیبینی تو هم نمیشنوی تو هم مث بقیه ای 

نباش تو یکی نباش

خواهش میکنم ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۰۲ ، ۲۳:۳۹
mina mesri