دوباره من به یاد و عادت قدیم
امروز پیام دادم بیا حرف بزنیم
چشمام خشک شد بس که به گوشی نگاه کردم تا جوابی بگیرم
دلم گرفته دوباره و دوباره و هزار باره
شبیه خاکسترم که شمایل انسان داره کافیه فقط ذره ای از جدا بشه
فقط دارم ظاهرسازی میکنم راستش دروغه خوب نیستم خودم نیستم
امروز به غادت همیشه یه وبلاگ جدید پیدا کردم و خوندم یواشکی ،گریه کردم وگریهریا، قلمش عالی بود
حالمو گرفت حذفاش و نوشته هاش رو با پوست و خون اخساس کردم
نمیدونم چجوری و به کجا پناه ببرم تا حالم خوب بشه
آیا راهکاری برای خوب شدنم هست
آیا ممکنه خوب بشم؟ این سوال بهتری هستش
ولی یه چیزی بگم
نمیدونم ته ته دالان مغزی رو کسی حس میکنه و میفهمه که اون ته ته ته مغز و فکر اونجایی که از تاریکی های مطلق عبور میکنی اون اخرای ذهن و فکر حس خوبی دارم یه امیدی به خونه سبز
خونه سبز بسازم و شاد باشم توش
یه ترسی که تربیت غلط ایرانی و جمهوری اسلامی برای ما تا ابد به یاگار گذاشته ترس از خوشبخت شدن هستش من میترسم خوشبخت بشم و یه چیزی خرابش کنه اما یه چیزی که بهش باور دارم اینه که چوب خط بدبختیم دیگه پر شده از این به بعدش شادی مطلق هست
لعنت به اینا لعنت به این فکری که توی ذهنمون گذاشتن
لعنتی ها
امیدوارم یه چیزایی محکم دستمو بگیره و منو سرپا نگه داره
و منو به خیال خانه سبز برسونه
به یاد قدیمها اومدم و با کامپیوتر پست گذاشتم و وب گردی کردم
وب قشنگی پیدا کردم " هواتو کردم" قلم فشنکی داره
زندگی کردن جای دیگران رو دوس دارم
فیلم دیدن قشنگه چون انگار چند تا زندگی داری
یه فیلم ژاپنی بسیار قشنگی دیدم به اسم " خواهرکوچیک من" فوق العاده بود
برای ساغتی از اینجا کندم و یه زندگی دیگه رو تجربه کردم
امروز و الان نوشتن حالم خوب کرد
فقط امید وارم حالم خوب بشه
بتونم رویاهامو دوباره به دست بیارم