فک کنم کرونا گرفتم
نرفتم ازمایش ولی خودم که میدونم حالم چطوریاست
دارم یه قدم نزدیک میشم
یه روز دعا کردم حالا اجابت شد
اگه یه روز نبودم و ندیدن که بنویسم حتم که نیستم و حلال کنید...
فک کنم کرونا گرفتم
نرفتم ازمایش ولی خودم که میدونم حالم چطوریاست
دارم یه قدم نزدیک میشم
یه روز دعا کردم حالا اجابت شد
اگه یه روز نبودم و ندیدن که بنویسم حتم که نیستم و حلال کنید...
دلم یه مسافرت میخواد
یادم نمیاد اخرین باری که رفتم مسافرت کی هست ؟
اصلن مسافرت چ شکلی هست
پیکنیگ چجوری بود الان سالهاست تو خونه مثه زندونیم
خیلی به کسایی که میرن مسافرت حسودیم میشه
تو این دوره از زندگیم به همه حسودیم میشه به همه
به همه
که من نیستن ...
بازم منو این همه درد
دلم میخاد همین الان یه مشت قرص بخورم و تمام
واقعا تنها چیزی که الان بهش نیاز دارم مرگ هست
چرا من هیچ کس رو درک نمیکنم؟؟؟
چرا منو درک نمیکنن؟؟؟
خسته ام
واقعا خسته ام ،دوباره با مامانم دعوا کردم این همه تکرار توی هر روزم برام غیر قابل درک هست ،واقعا تو وجود داری ؟واقعا خدا هست یا ساخته و پرداخته ذهن منه؟
تا ته اش تلاش میکنم مطمن باش
حتی اگه ته اش هیچی نداشته باشم مطمن باش ولی اینو یادت بمونه 30سال زمان کمی نیست ایوب هم کمتر از این صبر کرد
اگه یه روز تنها و نا امید از روی یه بلندی خودمو پرت کردم و تو با ناباوری تمام دیدیش مقصر من نیستم مقصر تویی ، خسته شدم ،به تموم کردن بیشتر از ادامه دادن فک میکنم همیشه.
شاید زمانش خیلی نزدیک باشه!!!
حسن یزدانی باخت
و ارشا اقدسی رفت
هر جفتش ناراحت کنندست برام یکی احتمالا جبران پذیر و دیگری جبران ناپذیر
تا حالا هیچ وقت از فوت هیچ ادم سرشناسی به اندازه ای که برای ارشا اقدسی ناراحتم ناراحت نشده بودم
ارشا اقدسی برام نماد یک سرشار از زندگی بود حرفهاش کلمه هاش و هر نفسش مرگ و زندگی رو به بازی گرفته بود
حال نمیدونم اون به مرگ غالب شد یا مرگ به اون؟
...
سعدی چو جورش میکشی نزدیک او دیگر مرو
ای بی بصر ! من میروم او میکشد قلاب را
دلم سوخت...
برای خودم ، برای تمام چیزایی که ساخته بودم
شد که نشه
مهم هم نیست
این نیز بگذرد.
همیشه وقتی از چیزایی که میخام ، بنویسم یه چیزی نمیزاره
نمیدونم اون چیز چیه
و چرا نمیزاره من راحت بشم
پ.ن: درد شدید معده و قفسه سینه امونمو بریده
همایون شجریان ؛ بگو بخون تو فقط بگو
بگو که از غم عشقت چگونه جان برهانم
چگونه این غم را به هر طرف بکشانم؟
؟؟؟
اینقد که ننوشتم نوشتن یادم رفته
اینقد که نفس نکشیدم نفس کشیدن یادم رفته
و اینقد که فک نکردم فک کردن یادم رفته
از وقتی آزاد نبودم آزادی یادم رفته ...
سلام
بعد از مدتها
امروز نشستم و همه کامنتا ی سالهای خیلی پیش رو خوندم و حال کردم و خندیدم ...
چقد اخلاق من عوض شده
شایدم اون موقعها جوونتر بودم و پر انرژی تر
ولی الان نا امید
کم ایمان
و بی اعتماد به همه چیز و همه کس
عجیبه زندگی
کاش میشد همه چیز اونطور که میخاستیم میشد
ولی افسوس از این تقدیر
چ کنیم با دل خویش...
:)
این وبلاگ تا اطلاع ثانوی
توسط اینجانب
بسته است.....
بقول وحشی بافقی
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
پ.ن : در هر حال ببخشید که این مدت چشماتون به درد اومد و نوشته های مرموز منو رو خوندید و حرص خوردید.....
ممنون از همه
همین