92
کلی کار هست که بکنم ولی
نمیتونم بکنم
یه چن وقتی میخوام به چن تا از دوستان پیام بفرستم اما نمیتونم ، چون نمیخوام از محیط امنم بزنم بیرون
من با این تنهاییم راحتم دلم میگیره ولی راحتم باهاش
از شکستن خودم میترسم
برا همین با کسی حرف نمیزنم ، دوست نمیشم
تنهایی رو ترجیح میدم
هر چند تو تنهاییام هم شکستم
دوباره امروز ، من دیگه نباید زیاد از حد دلسوزی بکنم من باید همه چیز رو به جاری بودن بسپارم هر چند بقیه بعدا اگه بگن" چرا نگفتی" این حرف بهتر از اینه که بگن"تو گفتی"
بگذریم
دارم فیلم ترکی نگاه میکنم و عجیب این که مث بچه های دبیرستانی به عشق داخل فیلما ایمان پیدا کردم و عشق میکنم با هر لحظه اش "کالپ یاراسی "اسم فیلم هست و بازیگر مردش بی شک خیلی خیلی خوش تیپه ، حالا بخاطر خوش تیپیش و خوشگلیش نیست که عاشق فیلم شدم
یه چیز خاصی داره که فقط خودم میفهمم
نشون دادن عشق بین دو تا ادم خب همه میدونن که خیلی کلیشه ای هست و من خودم تو بیشتر فیلما بعد اینکه زوجها بهم میرسن دیگه فیلمو نمبینم چون میدونم لحظه های تکراری حرفای تکراری نگاه تکراری کلن فیلمای عشقی یه موضوع داره و تمام و اصلا جذابیتی برام نداره
دقیقا شبیه همین فیلم
اما چیزی که بین این دوتا هست و منو مجذوب میکنه دیالوگی هست که بینشون رد و بدل میشه
پر از استعاره
وای
دست خودم نیست تو همه جا دنبال ادبیاتم ، خیلی برام خاص هست
فکرشو بکن
اینکه به یکی بگی تو مثه قمری نرمیمونی میترسم یه روز بپری و بری
اونم بگه پرهای تو رو چیدن برا همین تو از پریدن میترسی ولی درست میشی وقتی درست شدی میری و اوج آسمونها رو میبینی اون روز هر روز با چیزای جدید آشنا میشی کسی چه میدونه شاید تو بخوای کوچ کنی از این دیارها
عاشق بعدی جواب بده : من پرنده کوچی نیستم ، من کوچی نیستم ،من کوچ نمیکنم
اخ چقد قشنگ حرف میزنن ، با اون زبان شیرین ترکی
شاید یه مدت بعد که فیلمو دیدم بگم من از چی این خوشم میومد
خواستم بنویسم که یادم نره