برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

91

شنبه, ۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۹ ب.ظ

دارم به این فک میکنم

که الان چشمامو میبستمو یه جای دیگه باز میشد

کاش میتونستم برم جاهایی که خیالم میره

دیشب سر شام به مامانم گفتم کاش میدونی کی میشد ؟

بچه میشدم بابام ما رو سوار اتوبوس میکرد میبرد روستا وقتی میرسدیم از او کوچه که سر بالایی بود به زور بالا میرفتیم و به خونمون نرسیده صدای بابا بزرگمو میشنیدم که داره کوچه لر رو میخونه و بدو بدو میرفتم از اون دور میدیدم همون جای همیشگی نشسته لم داده به بالشش  کنار در بغل سماورش نشسته و چای دم کرده یه چایی رو گذاشته جلوش و چشاشو بسته و داره میخونه من خنده کنان یهو وارد حیاط بشم و کلی ذوق کنن از دیدنمون

گفتم و گریه کردم

الانم نوشتم و گریه میکنم

دلم میخواد برم اونجا

دلم میخاد شادتر از این باشم

دلم میخاد پرواز کنم و پر بکشم تا نا کجا ها  خسته که شدم  روی بند ترین درخت بشینم و همه جا رو خوب خوب بینم

یا نه نبینم 

نفس بکشم

فقط همه درونم خنک خنک بشه

الان تب دارم ،تب ندونستن ، تب نفهمیدن ، تب نشدن

دلم میخاد آره خنک بشم از ته دلم حس کنم خوشحالم

فقط میخام ببینم که خوشحالم

... 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۰۳
mina mesri

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">