سلام بر پاییز زیبا...............
آهای مسافر پاییزی من
یه وقت گم نکنی راهو دوباره.............
برگرددددددددد.........................
سلام بر پاییز زیبا...............
آهای مسافر پاییزی من
یه وقت گم نکنی راهو دوباره.............
برگرددددددددد.........................
شبی با بید میرقصم،شبی با باد میجنگم
که چون شب بو به وقت صبح،من بسیار دلتنگم
مرا چون اینه هر کس به کیش خویش پندارد
والا من چو می با مست وبا هشیار یک رنگم
شبی در گوشه ی محراب قدری ربنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده ام یک عمر دنیا را به اهنگم
بخاطر بسپریدم دشمنان چون،(نام من عشق است)
فراموشم کنید ای دوستان من مایه ی ننگم
مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
علیرضا بدیع
این روزا سخت درگیر درونیات مسخره خودم هستم.............از خودم بد جور شرمنده ام که هنوز بلد نیستم کم کمش با خودم کنار بیام با خوده درونیم......دیروز یکی میگفت که ادم باید ساده حرف بزنه که بقیه ام بفهمنن اونموقع محبوب میشه یه جوری رفتار کنه که ساده باشه اون وقت بهش میگن خاکی..........ولی خب من بلد نیستم حتی تو دل خودم جا پیدا کنم چه برسه به بقیه
دلم میخاد بمیرم از خجالت...از شرمندگی.....اینکه درون وبیرونم یکی نیست........باید اعتراف کنم که این روزا خوبم اما درونم غوغاست..........از اینکه چیزی که میخام نیستم اما ظاهرم خوب خود نمایی میکنه به خودم میگم خوبم ،حس لامسه ام خوب کار میکنه خنکی باد رو گرمای خورشیدو لطافت گلبرگ گلها رو،اما درونم پر شده از الودگی از سیاهی که هیچ حسی نداره بقول خودمون کرخت شده..........................
دارم فک میکنم این روزا خیلی بهتر از سال پیش این موقعهامم........داغون بودم داغونه داغون.......نا امیدی خیلی بدتر از اینه که حس نداشته باشی وکرخت بشی..........وقتی نا امیدی خاموشی مطلقه نه درونت حس داره ونه ظاهرت...........
خوشحالم از داشتن خیلی چیزا وخیلی شاکرم بابت داشتنشون
اولیش نگاهت
وبعدیش امید
من همیشه عادت دارم با بزرگ بینی همه چیزو خراب کنم اما میخام امید رو تو دلم راه بدم.......اینجوری میتونم به خودم بگم
قوی باش قوووووووی(بقول امیره وضعیت سفید)
میخام بخودم بگم مینا درسته که اوضاعت خوب نیست اما هنوز یه چیزایی هست مثه نگاه ،اشک ،آه،راه،یا همین نوشتن ،خوندن،ترانه غزل........باید برگردم قبل از اینکه دیر بشه اما نباید سخت بگیرم نباید نباید
اخر یه شب این گریه ها سو چشامو میبره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشته میپره............
مینا قوی باش
همین
تو زیباترین تصویری هستی که
در این دنیا در ذهنم میمانی و خواهی ماند.........
زیبا!
به چشمام یاد بده وقتی میبینتت
به لرزه نیوفته.......
میتونی؟
تو زیباترین تصویر دنیایی چطور میشه
چطور میتونم
هرگز.........
همین
محمد علی بهمنی میگه
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
امروز کف پاهام بدجور درد میکرد البته ادواریه ربطی به دوندگیای این روزام نداره،یهو دردش هست یهو هم نیست مامانم حنا رو پیشنهاد کرد گذاشتم اما فرقی به حالش نداره اولش خوب شد ولی بعد یه مدت دوباره شروع میشه .........چن وقت پیش من از یه دکتری تو صبحی دیگر شنیدم که میگفت این دردا بخاطر درد کمر هستش........نمیدونم منم تو اون دسته قرار دارم که مربوطیت دردم بخاطر کمرم هست یا نه اما میدونم که احتمالش زیاده که هست،وقتی من نمیتونم یه کفش پاشنه بلند بپوشم ،یا سر پا زیاد وایسم وچیزای سنگین بردارم یعنی خب من کف پاهام ایراد داره.........شایدم نداره بقول مامانم رو خودم ایراد نزارم
اینو گفتم یاد مامانم افتادم یه وقتا که یه جاییم درد میکنه از همه قایم میکنه........خب کار خوبی میکنه یهو رو دخترش عیب نزارن هههههههه .....وای خدا زنا چقد بفکر شوهرن،البته حقم دارن فک کنم اگه یه روزی منم مامان شدم خیلی دوس دارم که زودی بچه هامو سر وسامان بدم.......این طبیعیه ولی خب من هیچ وقت دوس ندارم دخترمو شوهر بدم..........ولی خیلی دوس دارم عروس داشته باشم........
حالا نمیدونم به این طرز تفکر چی میگن ولی خب این طرز تفکر منه(اوووووه حالا کو تا من عروس داشته باشم)
ادم یه وقتایی از اینده خیلی میترسه ،با اینکه همیشه براش برنامه ریزی میکنه اما نمیدونم چرا فکر اینکه یهو همه چیز طبق برنامه نباشه ویرون کننده است و عجیب این که همیشه طبق برنامه هایی که تو بهش فک میکنی پیش نمیره.......بنظرم ادم باید اصلن برنامه ریزی نکنه که یهو خراب شه وافسرده بشه بقولی" هر چه پیش اید خوش اید....."
ولی خب نمیشه که به اینده فکر نکرد وبرنامه نریخت ادم تا یه جایی میشینه همه ی خیالا صف میکشن جلو چشمات...اونم چه خیالای مسخره ای،وقتی نمیشه چرا باید اصلن بیاد سراغت
نا امید نیستم اما این روزا وقتی هر چقد تلاش میکنم بی ثمر میشه.......چی باید بگم؟
من اصلن تلاش و تنش دوس ندارم خیلی دوس دارم توی اینده نزدیک همه چی اروم شه .........ارامش خیلی قشنگه بنظرم زندگی باید مثه" رودخونه ی اروم باشه که با جاری شدن راهشو پیدا کنه"اینجوری خیلی قشنگه
و این روزا از خدا برا همه همین زندگی رو ارزو میگنم
اروم وبزرگ
همین
پ.ن:این مطلبو توی بلاگفا ثبت کردم اما فک کنم دوباره قاطی کرده
فعلن این جا جلو چشام باشه ............
شاید فهمیدم از زندگی چی میخام
رخ تو در دلم امد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست....................
حال نکو!!!!!!!!...........اتفاقا حالم خوبه ..........خیلی خوب
مثه کشتی میمونم که تو دست دریا وطوفانه........اصلنم بد نیست نه قراره به مقصد برسی ونه قراره به خونه ات...........
من همیشه عاشق تودست بادن بودن بودم و هستم.........حتی دوس دارم یه روزی که مردم وتموم شدم شبی، بجای اینکه بسپارنم بخاک به دن به دست باد............
شاید فقط اون موقع میفهمم معنی ارامش چیه........
دلم از ته دل تموم شدن میخاد............دلم از ته دل میخاد که امشب برم وهیچ وقت برنگردم
بادها منتظر بوی بهارن،بهار تویی وباد اون اتفاقی که منو خواهد برد ومن منتظر امشب
باید امشب بروم
باید امشب چمدانم را که به اندازه پیرهن تنهایی من جا دارد بردارم
وبه جایی بروم
که درختان حماسی پیدان................
این روزا زیاد به قصه یوسف ویعقوب فکر میکنم........
"گفت جبرئیل از دوست پرسیدم وجواب داد:
سزای کسی که دل از محبت من بردارد به محبت دیگری بندد همین است"
یه عمر کوری در قبال دوست داشتن غیر
ویه عمر عزیز بودن در قبال دل بریدن از غیر............
لااقل اخرش خوش تموم شد
یوسف عزیز مصر شد، یعقوب نور چشماش برگشت ،وزلیخا جوان شد........
کاش همیشه اخر صبوریا خوش باشه........
کاش
همین
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تاچه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله زیر وزار من زارتراست هرزمان
بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من
نور ستارگانستد روی چوافتاب تو
دست نمای خلق شد قامت چون هلال من
پرتو نور روی توهرنفسی به هرکسی
میرسد ونمیرسد نوبت اتصال من
خاطر تو به خون من رغبت اگر چننین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من
برگذری وننگری ، بازنگر که بگذرد
فقر من وغنای تو ،جور تو احتمال من
چرخ شنید ناله ام گفت ننال سعدیا
کاه تو تیره میکند اینه جمال من
پ.ن:
...
یه وقتا سکوت میتونه
مفهوم یه چیزی رو عمیق کنه
غزل سعدی جز سکوت چیزی برا گفتن نداره............سکوت میکنم ،مثه همیشه
ناله زیر وزار من زارتر است هر زمان
همین
میتونم خیلی راحت اعتراف کنم که :
"هنوز یاد نگرفتم چگونه زندگی کنم"
بعد از مدتها گند کاری و حرص وجوش الکی بازم اومدم که به قسمی که خدا به قلم کرد اعتراف کنم وزانو بزنم در مقابلشو بگم :
نون والقلم...........
میخام با همون قلم امروز برای امام رضا اعتراف نامه ودرد ودل بنویسم دردی که حس میکنم از سالای دور دارم به دوش میکشم وکسی نیست که بهم بگه فقط برای یه لحظه هم که شده بزار زمین ..............
میخام بعد از مدتها بنویسم همین جا .............
و هم توی استشهادی که قراره به دست خدا برسه وبرای خداست..............
میخام بنویسم که داغونم
داغون از همه چیز از همه کس وبیشتر از همه از خودم و از خدای خودم
که همیشه خواستم که حواسش بهم باشه اما................................مثه اینکه نبود اگه بود من اینجا چیکار میکردم رو سیاه نبودم نه مقابل خودش ونه مقابل خودم
هزار بار خواستم اما
نخواست
هزار بار گفتم اما
نشنیده گرفت
خیلی خسته شدم
خیلی......بیشتر از اونی که به زبون میارم ........ارزو میکنم یه شب چشامو ببندمو هیچ وقت بازش نکنم اما با کمال ناباوری هر روز میبینم افتاب در اومده ومن نفس های الوده مو میفرستم تو ی محیط پاک خدا
میدونی چرا ازت ناراحتم
چون رو تو یکی حسابی حساب باز کرده بودم
به خودم میگفتم مینا اگه عالمو ادم هواتو نداره اون داره اما
گفتم از همه دنیا همه چیزشو به خوده دنیا بخشیدم .......نمیخام گور بابای دنیا .....من فقط خودتو میخام
اما
حتی خودتم دریغ کردی
بهم چی گفتی وقتی داشتی دریغ میکردی خودتو ازم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میدونی شبیه کیام ؟
من خیلی خوب میفهمم خیلی خوب
همونایی که قسم خوردی به حال خودشون بزاری.......چرا؟به مجازات کدوم گناه؟؟
خسته ام
خیلی بیشتر از همیشه...............دلم میخاد لحظه هایی که دارم تو خیابون قدم میزنم یه لحظه برای همیشه برم ودیگه نیام
کاش بهم لا اقل حق میدادی
واجازه اینکه دیگه نباشم
خودتم خوب میدونی که حرفم چیه .......
نمیخای تموم کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟همه چیزو؟؟؟؟؟؟؟؟بخدا دارم عذابشونو هر لحظه به لحظه میچشم..........
تمومش کن
بخاطر من نه
بخاطر بزرگی که خودت گفتی ومنی که بهش ایمان دارم اما نذار بگم بودی اما با من نه..................