برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

اگه خیالهای لعنتی هم تمومبشن

میتونم به سالای قبل بر گردم.............





راهی نمانده است...





پ.ن: دلم درد ودل حسابی میخاد اما نمیخام اینجا باشه........یکم به نتیجه بدی رسیدم اینکه قطر حریم خصوصیمویکم بیشتر کرده ام  باید برا جبرانش خودموبزرگتر  کنم


یه وقتایی بود که
(خودمو میگم)همه نوشته هامو قایم میکردم که مبادا کسی بفهمه من چ فکری در مورد ادما در مورد خودم دارم اما دنیای مجازی انگار برا همه ،این پنهون کاریا و تو هاله موندنا رو از بین برده و یکم ادما رو پررو تر کرده ........انگار که دیگه حریم شخصی معنا ومفهومی نداره...


فعلن  من میخام  برای خودم باشم نه برای جلب نظر بقیه


همین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۴۰
mina mesri



خنک ان قمار بازی که بباخت هر چه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر


بقول بابام هیچ وقت ادما نمیتونن برای این بیت شعر،توضیحی بیارن که به همین اندازه موجز باشه"،همیشه میشه ادما تمام حرفا رو با شعر بگه وهزاران هزار مفهوم به طرف مقابل منتقل کنه،همین بیت شعر تمام حرفای این روزای منه وشاید تا اخر عمر،یعنی معنیش تا اخر عمر من ادامه داره...

احسنت به مولانا که تموم کرد همه ی حرفای عشق ومستی رو،من عاجزم        همین

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۳۱
mina mesri

رهنمایی کی توانی        ای که ره خود ندانی


- اوه  خب! اما قبول داری که اخر برای جلب توجه تو،این حرفهای بیهوده لازم بود؟انسان همانطور که به چیزهای خنک وخشن اعتنایی نمیکند به موضوعهای  ساده وروشن هم توجهی ندارد و از انجایی که ما خودمان سرد وبی روح هستیم حرارت بخشیدن وروح دادن به اشیا هم برای ما میسر نیست .حالا بنظر می اید که ما طالب رویاها وافکار زیبا،خواهان ارزو ها وشگفتی ها هستیم زیرا که زندگانی ای که ما درست کرده ایم فاقد زیبایی و ملال اور وتیره است ان واقعیتی را که زمانی میخواستیم با شور و هیجان از نو بسازیم مارا در هم شکسته و خورد کرده........ چه میشودکرد؟.......ممکن است انسان به یاری تخیل و تصور برای مدت محدودی از زمین دل برگرفته به اسمانها پرواز کند واز نو به جایگاه از دست داده خود نگاه کند .جایی که از دست داده ،ایا ممکن نیست؟

برای اینکه

انسان حالادیگر سلطان روی  زمین نیست "بلکه برده وغلام زندگی است" غرور خاصه ی اشرف مخلوقاتی را از دست داده زیرا در برار حقایق سر فرود اورده ،اینطور نیست؟از حقایقی که خود درست کرده نتیجه گیری میکند وبه خود می گوید :

" این قانون تغییر ناپذیری است!"

هنگام پیروی از این قانون توجهی ندارد که در راه ازاد وخلاقه زندگی خود،در راه مبارزه برای این حق که بتواند چیزهای کهنه را در هم شکند وچیزهای نوی ایجاد کند سدی نهاده است.بله اوبرای زندگی مبارزه نمی کند بلکه فقط خود را با ان منطبق می نماید


ان ایده ال هایی که به خاطر انها انسان بتواند به کارهای خطیر وفداکاری های مهمی دست بزنند کجاست؟کو؟

بهمین دلیل است که انسان اینقدر بیچاره وزندگی فلاکت باری دارد...........عده ای نادانسته و کور کورانه در تکاپوی چیزی هستند که به روحشان الهام گردد و ایمان مردم را نسبت به انها بر انگیزند واغلب به ان سمتی که همه چیزش ابدی و مردم متحد میسازد وجاییکه خدا وجود دارد،رو نمی اورند..........مسلما انهایی که درراه وصول به حقیقت اشتباه میکنند هلاک میشوند!بگذار هلاک شوند نباید مانع شد.تاسف خوردن برا انها فایده ای ندارند، ادم زیاد پیدا میشود!

فقط اشتیاق و تمایل روح بخدا مهم است،و اگر در عالم ارواحی یافت شوند که شوق الهی انها را فرا گرفته باشد ،خدا با همان خواهد بود وجانش خواهد بخشید. این است جذبه بی پایان به سمت کمال!

اینطور نیست؟


- بله همینطور است...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۸:۴۶
mina mesri

زمستون زودتر از اونی که فکرشو میکردم رسید..........

چی باید گفت

چی باید نوشت...


وقتی همه حرفا تکرایه.........




همین!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۴
mina mesri
من باختم مثه همیشه...

به خیالم من با تمام جاده هایی که تو پیوند عمیق بسته ای،اشنام اما این فقط یه دروغ بود یه دروغ که تمام زندگی منو به بازی گرفت
من مثه ادمهایی که سالها دنبال اکسیر گشتن ،دنبال تو گشتم در حالی که هیچ چیزی حقیقت نداشت.........وجود نداشت فقط چن تا وهم ،خیال ،اوهام بود ..............
اما راستش هنوزم شک دارم...بخودم به اون لحظه ها.........پس چرا رفتن چرا نمودن ،چون اصلن واقعیت نداشتن ،وقتی پایدار نیست پس نباید به این فکر کنم که اون اتفاق اون لحظات بودن...
چیزی که هست منم که الان حقیقت دارم زنده ام وهستم اما.......
شاید هیچ وقت اون خیال  ورویا و اون وهمها برگردن.....اما من که هستم
پس چرا دیده نمیشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مشکل من این روزایی که حتی یه لحظه شم روز نگذشته ..........خیلی تاریک ،تاریکتر از شب،روحم سراسر درد شده اما دیده نمیشم چرا؟؟؟؟؟؟؟
کجایی پس؟



یه پاییز زردو زمستونه سردو
یه زندونه تنگو یه زخم قشنگو
غم جمعه عصرو غریبیه حصرو
یه دنیا سوالو تو سینم گذاشتی


جهانی دروغو یه دنیا غروبو
یه درد عمیقو یه تیزیه تیغو
یه قلب مریضو یه آه غلیضو
یه دنیا محالو تو سینم گذاشتی


رفیقم کجایی دقیقا کجایی
کجایی تو بی من تو بی من کجایی
رفیقم کجایی دقیقا کجایی
کجایی تو بی من تو بی من کجایی
آه خدا , ای حبیبم


یه دنیا غریبم کجایی عزیزم
بیا تا چشامو تو چشمات بریزم
نگو دل بریدی خدایی نکرده
ببین خوابه چشمات با چشمام چی کرده
همه جا رو گشتم کجایی عزیزم
بیا تا رگامو تو خونت بریزم
بیا روتو رو کن منو زیرو رو کن
بیا زخمامو یه جوری رفو کن


عزیزم کجایی دقیقا کجایی
کجایی تو بی من تو بی من کجایی

عزیزم کجایی دقیقا کجایی

کجایی تو بی من تو بی من کجایی

 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۱
mina mesri
هوا دوباره سرد شده .........یعنی بود اما برف دیشب سردترش کرده............عالیه...

اوایل که وبلاگ داشتم برام مهم بود که نظر ادما در مورد نوشته هام چیه اما بعد یه مدت واقعن از اینکه یکی قضاوتم کنه از خودم ناراحت شدم..........
یعنی کلن بعد یه مدت همه ادمام برام عادی شدن دیگه برام مهم نبود حرفاشون ونگاشون........الان سالاست من ...
بی خیال


کاش اصلن نمینوشتم............میدونم خودخواهی اینکه ادم فقط خودش برا خودش مهم باشه اما من میگم همه ادما یه قاضی عادلی تو درونشون دارن که اسمش وجدانه .......پس تمام حواست به خودت باشه ارامش وجدان خواهی داشت ...........موقعی وجدانت ارومه که نه کسی برونجونی ونه مرتکب اشتباهی بشی.......پس داور خوبیه........باید فقط و فقط مواظب خودم باشم............


انگار سالاست من از نماز بودم .........یادم نمیاد اخرین نمازم کی بود.........کلن امسال یادم نمیاد فک کنم من حافظه کوتاه مدت ضعیفی در بخاطر سپردن خاطره ها دارم..........اما دلم میخاد دیگه حواسم بطور کامل به نمازم باشه به خودم بیشتر.......

من هیچ وقت در مورد خودم با کسی حرف نه میزدم ونه میزنم اما این روزا حس میکنم اگه توی درسر افتادم بخاطر گفتن یه چیزایی هست که نباید میگفتم ...........حالا فرقی هم نمیکنه تو هر جاااااااااا(منظورم به خودمه)
یه مثل خوبی ما داریم میگن کسی دردش زیاده، زیاد حرف میزنه کسیم که غمش زیاده ،زیاد میخوابه.....حالا منم دردی بودم(بقول ارسطو)برا همین زیادحرف میزنم ومیزدم اما حالا میخوام از دردام بزارم روی غمام تا زیاد بخوابم........بیخیال دنیااااااا
یادش بخیر چقد تلاش کردم بیدار شم اما حالا واقعن دلم میخاد بخوابم........خواب زیادم بد نیست،بقول مولانا

یکی کس را در شهر هوشیار نمیبینم
هر کس بتر از دیگر شوریده ودیوانه......


کاش به ارزوم برسم.........کاش




پ.ن:اگه پای من جاده رو برنگشت
فراموش کن بین ما چی گذشت




2. برای یه مدت باید قسمت نظرات رو ببندم..............اینجوری بهتره.........اما هستم...هر روز هم خواهم نوشت برای یه مدت(پی نوشتمم خطاب به خودمه)




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۸:۱۶
mina mesri

یه وقتا باید رنگ ببازی

باید حرف نزنی

باید نبینی ونشنوی............


سرنوشت شوم بعضی ادما انگار که همه ی معادلات زندگی رو بهم میریزه پر از سوال میشم

تو داداگاه ادما یه تبصره ها یه تکماده هایی هست که اگه تو اون شرایط مرتکب اشتباه شدی اون حال وهوای ارتکاب هم سنجیده میشه...........

حالا یه سوال تو دادگاه خدا

خدا فقط به ارتکاب گناه نگاه میکنه..........یا شرایط زندگی اون فردم میسنجه؟یا بهش میگه بهت قدرت تفکر دادم،اراده دادم نباید میشدی........

اما حالا که شده چه میشه کرد..............چرا خودش نجاتش نداد مگه قادر نیسترحمان و رحیم نیست؟


رنج رنج رنج........

جداً چرا بعضی ادما شالودشون با رنج ودرد همراهه...........

وقتی یکی توی فلاکت بارترین وضعیت زندگی میکنه........کشیده میشه به گناه!!!میره توی منجلاب.....واقعن چاره ی دیگه ای هم داره؟راه دیگه ای هم داشته که نرفته؟زندگی چ جور باهاش تا میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


امیدوارم یعنی مطمئنم توی دادگاه خدا لا اقل اینا به حقشون برسن..................




واقعن بعضی وقتا شک خورهی ایمانه.........نمیشه بعضی وقتا در مورد خیلی چیزا حتی حرف زد..........


همین


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۰
mina mesri


بعد مدتها میخام یه شعر بزارم.................




تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب 


بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب 


تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه 


چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب


تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من 


که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب 


مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست 


چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب 


چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو 


که این یخ کرده را از بیکسی "ها" می کنم هرشب 


تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب


حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب 


دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش


چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب 


کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟


که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب...................




اینم یه غزل از محمد علی بهمنی............

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۷:۵۲
mina mesri

اشتباه همیشه هست

درسته که من خیلی حساسم به خودم حتی به بقیه اما همه میدونن ادما امکان خطا دارن .........من سالاست که تمام قسمتهای از گذشته رو که اشتباه کردم از یادم بریدم وانداختم دور،یه عادته یه عادت قدیمی............به اندازه ای که تونستم تمام خاطرات بد گذشته روپاک کنم یه وقتا حتی به ذهنم فشار میارم که یادم بیاد ولی وقتی کسی یادم می اندازه یه حس سوزشی دارم درست توی بالای قفسه سمت چپ سینه ام انگار که همهی دردام توش تل انبار شدن وباید به یه نفس بلند از خودم جدا کنم آآآآآآآآآآآآه  یه اه بلند............

اصلن چ لزومی به یاداوری خاطرات هست که باید دلت درد بگیره..........

این روزا هم دلم خیلی میخاد پاک کنم از ذهنم همه چیز رو..............همه ی این روزا رو ..........اره قبول یه تیکه کاغذ که احساس مسئولیت نمیاره افتاده یه گوشه ی کیفم

فقط یه وقتا یه تلنگر کوچیک بهم میزنه همین وبس...........اما از دلم خبر نداره کسی

اینکه دلم میخاد واقعن عوض بشه همه چیز ...........همه اونایی که نوشتم باشن،من اراده قوی ندارم اما بخوام میشه ،مگه نه

یقین دارم عوض میکنم شاید الان نتونم همه ی اونا رو عوض کنم اما میتونم جلوتر برم

اره افتضاح و فاجعه از توجیه مسئله اشتباه شروع میشه اما نباید فک کنم من

من یه چیزی ما ورای ادمیتم چیزی که باید مثه یه چوب خشک همیشه راست باشه،اتفاقا چوب خشک زود میشکنه

باید یادم باشه  عشق عشق عشق...

من بلد نیستم ونبودم چطور میشه زندگی کرد اما

دلم میخاد دیگه زندگی کنم ..........شاید گفتنش درس نباشه اما میخام زندگی کنم مثه سالایی که بهشون تعلق خاطر دارم

مثه همون سالا اما میخام بهتر باشه............خیلی


پ.ن:هوا خیلی سرده هر از چندتایم دونه های برف میاد پایین..........من ادم ناشکری نیستم اما انگار این روزا فکرمو مشغول کرد و حالا یکم ناشکرم باید جدا کنم .........

خوبه این روزا زیاد بد نست

اتفاق بدم که............

بی خیال

داره اهنگ مهدی یراحی پخش میشه 

ولی هر شب از خواب  من رد شدی

به هر راهی رفتم تو مقصد شدی

درست لحظه ای که ازت میبرم

تحمل ندارم شکست میخورم........حرف دله منه دقیقا

سرمو گرم میکنم به تلویزیون به اهنگ به مغازه که هیچی نداره اما چه باید کرد

جز دلخوشی

خوبه همه چی ارومه پس خدا روشکر..........دلم خیلی چیزا میخاست که بگم اما خب .........حرف همیشه هست


فقط

اگه پای من ،جاده رو برنگشت ......فراموش کن بین ما چی گذشت


همین


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۵
mina mesri

من از زندگی تو هوات خسته ام

ازت خسته مو باز وابسته ام

نگو ما کجاییم که شب بین ماست

خودم هم نمیدونم اینجا کجاست

بیا با هوای دلم سر نکن

بهت راست میگم تو باور نکن

از این فاصله سهممو کم نکن

بهت خیره میشم نگاهم نکن..............



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۸:۳۵
mina mesri