برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

دلم گرفته یکم

بخاطر امروز نیست چون واقعا برام مهم نیست عشق و مشق ،نمیدونم

دلم بی دلیل گرفته 

واقعا حوصله هیچی رو ندارم و هیشکی رو 

البته حوصله ادمای این روز و روزگار رو

ادمای دو رو و دروغگو که کارشون فقط شو و نمایش هست

و بیشتر این ناراحتم میکنه یا منم مثل اینا بودم یا اینا رو درک میکردم

همه چرا خل وزن شدن ؟!!!

یا من نارسیس شدم؟!!!

چی بگم والا...

دیروز رفتم اکستنشن مژه فقط شبا اذیتم میکنه و وقتی باد میاد و من مث همیشه اب از چشام میاد و وقتی گریه میکنم

حال کردم رفتم امتحان کنم

چون از ریمل بشدت بدم میاد گفتم اینو ببینم خوبه ولی تا حالا که باهاش حال نکردم

یه ماسکی هم هست که بد بو هست اونم هر روز به پوستم میزنم یه هفته بعد نتیجه شو مینویسم

هنوز نتونستم با این حالی که دارم کنار بیام 

هنوزم فک میکنم

دارم دیر میکنم برای همه چی 

نمیدونم چرا

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۰ ، ۰۰:۵۷
mina mesri

بعد از مدتها میخام کلی بنویسم

اولش بخاطر این که برای بهمن ماه یادداشتی باید بجا بذارم و بعدش یکم دلم گرفته 

دیروز وقتی داشتم تو اینستاگرام پیج گردی میکردم یه دختری رو دیدم که یه کیک گذاشته بود و یه شمع که عدد 25 رو نشون میداد و یک آن فک کردم که کاش من الان 25 سالم بود، روزایی که من 25 سالم بود در یک افسردگی عمیق غرق بودم از یه نارضایتی نامعلوم رنج میکشیدم 

کاش الان چیزایی که میدونم رو اونموقع میدونستم نه شاید چیزایی که الان میخام بدست بیارم رو اونموقع میخواستم

میدونین از چی بیشتر دلم میگیره از اینکه اون سالا درگیر حرف دیگران بودم این که بهم القا کرده بودن که 25 سالگی سن زیادی هست و من باید 25 سالگی همه چیز داشتم در نگاه بقیه ولی چیزی که من داشتم هیچی بود من الانم که سی سالمه هم چیزی ندارم انقد ندارم که نمیتونم چیزایی که دلم میخاد رو بخرم

نمیدونم کسی اینجا منو میشناسه یا نه اما من اصلن اهل خودنمایی نیستم اهل اینکه دیتایل زندگیم رو رو کنم نیستم در اصل نبودم ولی چن روزی که به سرم زده برای ولنتاین یه باکس گل خودم برای خودم بخرم بعد رفتم از یه پیجی که فالووش دارم یه باکس پرسیدم کمرم شکست 650 تومن تازه میگه ولنتاین میخاد گرونش کنیم ، یا خدااا ، خب میخام بگم که

راستش من میخام این گل رو بخرم نه اینکه عاشق خودمم نه ، من این گل رو میخام استوری کنم و همه ببینن همه 

راستش میخام به بقیه خودمو ثابت کنم 

میدونم بچگانه ست ولی میخام منم بچه بشم  چه عیبی داره ولی چه فایده حتی پول ندارم اونو بخرم ، اونشب قبل خواب گفتم خدایا یه پولی بفرست من اونو بخرم خواهرم گفت دعا کن عشق زندگیتو پیدا کنی اون برات بخره 

ولی من میدونم نه کسی عاشق من میشه و نه من عاشق میشم

این یکی از کوچکترین چیزایی که میخام ؛میخواستم تا سی سالگیم زبان یادبگیرم ولی اونم بازم نشده

میخواستم ساز یاد بگیرم اونم میترسم خیلی زیاد از اینکه من استعدادشو نداشته باشم و بازم پول ندارم

میخواستم تتو بزنم ولی بازم پول ندارم

من کلی چیزا میخام که نمیتونم نمیشه ، من حتی نمیتونم سی سالگیم رو زندگی کنم 

البته حتی الان دیگه سی سالم نیست دیگه کم کم سی و یک سالمه 

کارفرمام میگه الان وضعیتمون خوب نیست نمیتونیم حقوقتو بدیم منم گفتم اشکالی نداره چون واقعا اشکالی نداره به حقوقم هیچی نمیدن اگه بگیرم به خونه نرسیده تموم شده، بود و نبودش هیچ فرقی به حالم نداره

آرزو میکنم مدرسه تا اخر سالتحصیلی بسته بمونه 

ازش بیزارم نمیدونم کی تکلیفم روشن میشه میگن سال بعد دیگه حتمیه میخواستم یه چیزی بنویسم ولی بیخیال انژی منفی نده مینا ، سال بعد ایشاله تو دبیرستانی مطمن باش!

اینا تازه چیزایی هست که به خودم مربوطه کلی چیز هست که برا کسایی که دوسشون دارم میخام

خیلی چیز

خیلی خب من از تلاش دست نمیکشم من از دویدن خسته نمیشم

اینا چیزایی که تو سی سال زندگی کردن یاد گرفتم 

من میدوم اون بالایی میرسونه 

شد شد نشد هم یه عقده میشه روی عقده های قبلی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۰ ، ۱۶:۴۶
mina mesri

بنظرم

کسایی که عرضه حرف زدن و گفتن ندارن

حقشون جز از دور نگاه کردن و دیدن خوشبختی اونی که دوسش داره نیست

این در مورد همه هست من و شما و غیره و ذلک هم نداره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۴۷
mina mesri

کلی حرف دارم

اما نمیتونم بیان کنم چونکه برای گفتن هم دل دماغی باید باشه که الان ندارم

بعدش از چی بگم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۰۰ ، ۰۰:۰۵
mina mesri

برف اومده تا کمر...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۰ ، ۱۶:۱۹
mina mesri

خدایا بیا نزدیک

نزدیک ، نزدیک

نزدیکتر

بهت خیلی نیاز دارم...

 

برام دعا کنید عمیق و عمیقتر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۰۰ ، ۱۶:۳۲
mina mesri

خیلی سال پیش 

اونموقعها که زیاد از هیچ چیزی و هیچ کسی سر در نمی اوردم وقتی تازه از نوجوونی به جوونی راه پیدا کرده بودم

دختر عمه بهم گفت:

تو روستاشون یکی از پسرای همسایشون عاشق یکی از دخترای روستا بوده و از قضا دو تا خانواده با هم دشمن خونی  بودن و از هم

بدشون می اومده ، مث اینکه عشقشون دو طرفه بوده ولی خب بخاطر اختلافای خانوادگی پسره نمیتونسته بره خواستگاری دختره برا همین به

فامیلای دختر گفت بوده و ازشون کمک خواسته که برن به دختره پیغام بدن  که یه شب با هم قید همه چی رو بزنن و فرار کنن 

بعد چن تا از جوونای روستا باهم میرن پیش دختره و میگن

دختره میگه: نه ، میترسم بعد رفتنم خانواده هامون همدیگه رو بکشن،  من نمیام

 

اون سال دختر عمه ام اینو برام تعریف کرد و گفت دختره حماقت کرده 

منم گفتم خب ترسیده حق داشته اگه بعد رفتنشون اتفاقی می افتاد چی میشد 

دختر عمه ام یه خنده تلخی بهم زد که تو هم احمقی

حالا بعد سالها میفهمم حق با بقیه است من تازه فهمیدم برای زنده بودن باید ریسک کرد

زندگی پر از خطر هست باید بری تو دلش که بفهمی زندگی یعنی چی

نقطه.

این دوتا منو یاد این قضیه انداختن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۰ ، ۱۷:۵۱
mina mesri

دلم بد گرفته

انگار روی قلبم تخته سنگ بزرگی گذاشتن...

آخ دلم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۵
mina mesri

خیلی وقته چیزی ننوشتم و آخرین پستم 

در مورد دعا کردن برای دروضعیتی  که توش گرفتارم بود که خواستم دعا کنید و بنظر میرسه که دعایی نشده البته نمیدونم دعا شده یا نه چون هیچ کسی کامنتی نذاشته بجز یک ناشناسی که نمیدونم شناس هست یا نه چون کسی اینجا رو نمیدونه 

دارم با گوشی پست میذارم اما گوشیم  انقد داغون هست که به سختی مینویسم :)

بعد از این همه سال کار کردن نمیتونم یه گوشی برای خودم بخرم و این یعنی زندگی در ایران

البته بعد از سی سال زندگی تازه فهمیدم که باید دوید برای هر چیزی و من عجیب تازه فهمیدم من پتانسیل انجام هر کاری رو دارم و برای من کار نشد نداره

عجیبه من قبلا اصلا اینجوری فک نمیکردم و این حالی که الان دارم رو نداشتم من بعد از این همه زندگی تبدیل شدم به یک جنگجوی کامل ،شاید این اتفاق بعد از سی سالگی برای همه اتفاق میوفته

اینکه من دیگه از هیچ چیزی نمیترسم 

هیچ چیزی ناراحتم نمیکنه

و هیچ چیزی نمیتونه نه متوقفم کنه و نه شکستم بده

من هیچ وقت اهل این نیستم که بشینم و فیلمای انگیزشی ببینم و یا کتابشو بخونم چون معتقدم یه توهمی بیش نیستند

اما عجیبه که من بدون خوندن کتابی متنی فیلمی ،فقط با زندگی کردن با تجربه کردن تازه اینا رو فهمیدم

فهمیدم توی زندگی همه چیز فقط با تلاش اتفاق میوفته

اگه نشد هم تلاش جذابترین قسمت زندگی هست من الان در اوج تلاش کردن هستم و موفقیت پشتش خواهد بود

نمیدونم شناسی هست که این متنو میخونه چون اگه بخونه مسلما شاخ در خواهد اورد چون من کاملا عوض شدم فک نکنم باشه اگه هست دوست دارم بصورت یک شناس کامنت بنویسه

دلم برای دوستای وبلاگی تنگ شده البته خیلیاشون ادرسشون رو دارم ولی راستش محافظه کاری برای اینکه دوستی داشته باشم بهم اجازه نمیده شایدم میترسم که دوستان واقعا دوست و رفیق باشن

دویونه ام

اینا چیزایی هست که حس الانم هست 

میخواستم یه خاطره ای که سالهاست ته دلم هست رو بنویسم ولی حسم اینو طلب کرد

شاید باشه برای وقتی دیگه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۰۰ ، ۲۰:۱۳
mina mesri

امیدوارم هر چه زودتر حتی به یه ماه نکشه

و من از این وضعیتی که توش گرفتارم خلاص شم

شمام دعا کنین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۰ ، ۱۶:۴۸
mina mesri