برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

رفتن

من احساس تنهایی میکنم

دلم تنگ شد نرفته

شهر غریب همه گفتن سخته

امیدوارم یارخوب آسونش کنه

امیدوارم

خوابم نمیبره

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۵۰
mina mesri

سال جدید

زندگی جدید

شهر جدید

یه حس عجیبی دارم این روزا

بازم شک اینکه درست اومدم درست انتخاب کردم توی تنم مثله خوره افتاده

چ کنم؟!

شاید درست بشه هنوز اولشه

تنها چیزی که بیشتر اذیتم میکنه به خودم میگم: من انتخابت کردم  کاری از دستم برنمیاد برات، بسوز و بساز

حافظ گفتاا

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

من باور نکردم

سختمه این روزا

ایشاله بهتر بشه فقط امیدوارم

 

انگار که آخر و عاقبت خوبی در انتظارم نیس

نمیدونم 

شاید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۴ ، ۱۳:۳۵
mina mesri

ماتحتم در بدترین حالت خودشه

همش بصورت افقی ام

کاش میتونستم از اتفاقای قشنگ حرف بزنم از یه تجربه زیبا ، یا ی سفر دلچسب ، آشنا شدن با ی آدم هیجان انگیز

یا چ میدونم از اون اتفاقایی ک میشد از ذوق اتفاق افتادنش صفحات ی دفتر کم بیاد

امااا

هیچ حرفی ندارم

وقتی اینجا رو باز کردم خیره شدم به صفحه سفید قسمت انتشار

عیب نداره

زندگی همینه

همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۳ ، ۲۲:۵۶
mina mesri

یه تن خسته و عریان

از چی بگم

از انبار درد و غم

از اینکه شریک زندگیم هم داره همه غمهاش رو روی دوش من میزاره و من در خسته ترین حالت ممکن دلم نمیاد و نمیتونم بگم بس کن تو رو خدا با من درد و دل نکن خودم انبار باروتم برو یه جای دیگه

نمیتونم بگم نمیشه که بگم

خسته ام

جالب اینجاست که وقتی لب باز کنم

میگن بسع نگو 

تمومش کن ،اینقد منفی نباش انرژیت همیشه منفی هستش

چی بگم

از کلفت بودنم بگم

یا از بی ارزش بودنم

از نشدن های پی در پی

از نادیده گرفته شدن هام

خسته ام یه جای قصه هم خونواده ام و هم تو

منو از سقف آویزون میبینید، بخدا نمیکشم

دلم میخاد همین الان تموم بشه 

تمام و السلام

ای خداااااا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۳ ، ۰۱:۱۶
mina mesri

دیروز داشتم فک میکردم که من چ گناهی کردم

که این شد زندگیم

وسط اتاق خواب یکم اشک ریختم

الانم وسط این زندگی

در درمانده ترین شکل ممکن به خودم نگاه میکنم و میگم

چرا همیشه اونی که وعده آینده های دور ودراز میشنوه منم

چ گناهی داشتم که همیشه خدا منتظرم

نمیدونم در حق خدا چ بدی کردم که اینه زندگیم

شاید نتونم حتی به زبونش بیارم

مرا دردیست کاندر دل که گریم زبان سوزد

وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزذ

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۴:۰۴
mina mesri

دستم به نوشتن نمیره

تو دلم انباری از حرفها و کلمات هست

از دل شکستگی تا زندگی سخت و پیچیده

اینم شانس منه

مینویسم اما الان نه

نمیتونم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۳ ، ۲۱:۳۴
mina mesri

روزایی که بقیه دخترا در حسرت شنیدن یه حرف قشنگ از ی مرد بودن

من به امید مستقل شدن دست تو جیب خودم بودن ، تمام کسایی که راست و دروغ برام میمردن رو رد کردم، حرفهای قشنگ رو نادیده گرفتم وعده روزای خوب رو با خیال خام خودم بودن پشت سرم گذاشتم که الان این باشم

نشد نشد نشد

دلم میخواست بشه ولی خدا نخواست براش حتی دویدم اما نشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۰۳ ، ۲۳:۰۲
mina mesri

دلم یه چیزایی میخواد

اما حتی نمیدونم چی

یه حالیم

دلم گرفته

وقتی که نیستی بهم پیام بدی اینم 

پیام داد سلام

 

 

فقط ۹ روز مونده

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۲۰:۵۲
mina mesri

دارم تمام تلاشم رو میکنم که

همه چیز به بهترین شکل ممکن بشه

همه چیز

خداکمکم کنه فقط خدااا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۳ ، ۱۸:۳۳
mina mesri

چهلم داییمو تمام

زندگی چ معنی میده؟

آدم برای چی در تکاپو هستش الا برای زندگی حالش 

الا که از این حالت بد در بیاد

پس تلاش برای آینده چ معنی میده

؟!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۳ ، ۱۹:۲۷
mina mesri

کاش همین الان فقط یک بیت شعر به ذهنم می رسید و مینوشتم و گویای حالم بود

...

همین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۰۵
mina mesri

امروز پیام دادم بیا حرف بزنیم

چشمام خشک شد بس که به گوشی نگاه کردم تا جوابی بگیرم

دلم گرفته دوباره و دوباره و هزار باره

شبیه خاکسترم که شمایل انسان داره کافیه فقط ذره ای از جدا بشه

فقط دارم ظاهرسازی میکنم راستش دروغه خوب نیستم خودم نیستم

امروز به غادت همیشه یه وبلاگ جدید پیدا کردم و خوندم یواشکی ،گریه کردم وگریهریا، قلمش عالی بود

حالمو گرفت حذفاش و نوشته هاش رو با پوست و خون اخساس کردم

نمیدونم چجوری و به کجا پناه ببرم تا حالم خوب بشه

آیا راهکاری برای خوب شدنم هست

آیا ممکنه خوب بشم؟ این سوال بهتری هستش

ولی یه چیزی بگم 

نمیدونم ته ته دالان مغزی رو کسی حس میکنه و میفهمه که اون ته ته ته مغز و فکر اونجایی که از تاریکی های مطلق عبور میکنی اون اخرای ذهن و فکر حس خوبی دارم یه امیدی به خونه سبز

خونه سبز بسازم و شاد باشم توش

یه ترسی که تربیت غلط ایرانی و جمهوری اسلامی برای ما تا ابد به یاگار گذاشته ترس از خوشبخت شدن هستش من میترسم خوشبخت بشم و یه چیزی خرابش کنه اما یه چیزی که بهش باور دارم اینه که چوب خط بدبختیم دیگه پر شده از این به بعدش شادی مطلق هست

لعنت به اینا لعنت به این فکری که توی ذهنمون گذاشتن

لعنتی ها

امیدوارم یه چیزایی محکم دستمو بگیره و منو سرپا نگه داره

و منو به خیال خانه سبز برسونه

به یاد قدیمها اومدم و با کامپیوتر پست گذاشتم و وب گردی کردم

وب قشنگی پیدا کردم " هواتو کردم" قلم فشنکی داره

زندگی کردن جای دیگران رو دوس دارم

فیلم دیدن قشنگه  چون انگار چند تا زندگی داری

یه فیلم ژاپنی بسیار قشنگی دیدم به اسم " خواهرکوچیک من" فوق العاده بود

برای ساغتی از اینجا کندم و یه زندگی دیگه رو تجربه کردم

امروز و الان نوشتن حالم خوب کرد

فقط امید وارم حالم خوب بشه

بتونم رویاهامو دوباره به دست بیارم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۲۱
mina mesri

دلم داره میترکه

میخام خیلی بلند بلند گریه کنم

میخام زار بزنم

دلم داره میترکه

خیلی گرفته

نه می تونم به کسی بگم و نه توان توضیح و نه بیان توضیح رو دارم.

حالم خیلی بده

توان ادامه دادن رو ندارم

واقعا نمیکشم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۱۸
mina mesri

بازم دندون درد

بازم بی خوابی

و بازم درد و درد و درد

خودم نمیکشم 

خودم داغونم

واقعا نمیدونم سرمو کجا بکوبم و راحت بشم از این همه درد

این چن وقت همه چیز روی هم دیگه اومده ، کلی اتفاقای بد 

داییم رفت برای همیشه

خودمم نمیدونم چ کنم تا از این همه رنج راحت بشم

فقط کارم شده رویا و خیال بافتن

برای روزایی که معلوم نیس باشه یا نباشه

همین الان هم داشتم رویا میبافتم ، رویای روزای شاد ، رنگ های روشن ، شادی ، خنده ، خرید، عروسی و عقد، خوشبختی

همش خیال خیال خیال

همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۳ ، ۰۲:۱۳
mina mesri

پارسال یکی از بدترین خاطراتم تهران بود

اومدن به تهران و دنبال حق گمشده امون بودن و باتوم خوردن

تحقیر شدن، کتک خوردن از نیروهای امنیتی

شاید بازتاب خبری نداشت

شاید خودمم به زبون نیاوردم اما بازتاب روحی و روانی داشت

من فقط اومدم حقمو داد بزنم نه من همه ما ۱۰۰ نفری که اومدیم

حق ما باتوم و کتک و توهین نبود

الان بازم تهرانم 

بازم اومدم تهران

با اینکه نوشتم پارسال بزرگترین اشتباهم تهران رفتن بود

ولی بازم اومدم

منه بچه اردبیل رو چه به این هوا  ، الان تو این ساعت همه تو خواب ناز هستن تو اردبیل ، توی هوای خنک بهشتی

تهران رو چجوری تحمل میکنن

منه بچه سردسیر رو چه به هوای آلوده و گرم

من اینجا نمیتونم نفس بکشم

زندگی تو این نقطه چ جغرافیایی چ زمانی چ کیفیت زندگی 

جایی نیس که من دلم میخاد

همین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۳ ، ۰۶:۵۹
mina mesri

این سنگینی لعنتی

این غم

این نگرانی

چرا از من جدا نمیشه؟!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۰۳ ، ۱۳:۴۷
mina mesri

این بیت رو لیلا تو تومبون من انداخته

اگه همش الکی و فیلم باشه چی؟؟!!!

اگه تنها دلیل من خیال خام باشه چی؟!

عایا واقعا دوسم داره؟؟!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۵۰
mina mesri

الان کنار تخت داییم نشستم

یه تیکه گوشت

چ کنیم خدایا

قدر سلامتیمونو باید بدونیم البته اگه غم و غصه بزاره

من همراه وایسادم ، منی که ترس از بیمارستان دارم

خدایا به همه صحت و سلامتی بده مریض و حتی سالم

آمین

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۳ ، ۱۲:۳۶
mina mesri

از صبح هیچی نخوردم

به طرز وحشتناکی ناراحتم

و عجیبترین چیز ممکن اینه که حتی نمیدونم از چی

واقعا خودمم دلیل ناراحتیم رو نمیفهمم

پی ام اس نیستم ، ولی خیلی عجیب و غریب ناراحتم از این اتاق بیرون نرفتم، حال حرف زدن ندارم

دلیلش نمیدونم چیه

شاید دلیلش خراب شدن ذهنیتم از ی آدمه ، یا نه خراب شدن تصورم از زندگی خیالی توی فکرم، شایدم تازه فهمیدم من وجود ندارم

شایدم شکست خوردنم بابت اثبات خودم

اصلا چرا خودمو میخوام اثبات کنم چرا میخوام طرفم بگه چ دختر خوبی؟؟ چرا من این کمبود لعنتی رو باخودم حمل میکنم ، چرا این میراث لعنتی از مادرم رو دارم این تربیت غلط تو سری خور بودن ، اینکه هرکی هرچی گفت بگو چشم، اصلا شاید امروز دوباره فهمیدم که چ حق السکوت سنگینی بابت دختر بودنم دادم ، حق السکوتی مادرم گفت بدین

آره از اینا ناراحتم

از دختر بودن

از نخواستن

از بیان نکردن

از زیادی خوب بودن

خسته ام ، از افتخارات واهی مستقل بودن

امروز فهمیدم من پشیزی ارزش ندارم

آره از این ناراحتم که تا چیزی نمیخوام ، حرفی نمیزنم از درونم دختر خوب بابام ، یار خوب ، خواهر خوب ، دوست خوبم

ولی اگه بگم ، اگه بخوام

ورق برمیگرده چرا؟؟؟

چرا اینجوری شد ، دوباره تصمیم دارم نخوام ، نمیخوام چیزی از هیچکسی، حق السکوت بدم بابت دیده شدن بابت برگشتن به زندگی ، بابن عزیز شدن

مادرم یادم داده 

چقد دختر بودن سخت بود ، چقد تاوان دادم بابتش

همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۳ ، ۱۸:۲۹
mina mesri

یکی از لذتبخشترین اتفاقای ممکن تو وبلاگ 

که بنظرم تمام کسایی که وبلاگ دارن هم بنظرم این رو تجربه دارن و فک کنم لذتش رو چشیدن 

از اون لذتها که ترکا میگن ،توی دهنت میمونه ، از اونا

اینه که بری و وبلاگ بقیه رو بخونی بشکل روح بدون اینکه طرفت بدونه میخونی، هر روز ، هر وقت که وقت کردی بری سر وقت یه وبلاگ و از سیر تا پیازش رو بخونییی ، آااااخ که چ حالی میده

خیلی لذت داره

دیروز وب یه خانومی رو خوندم حتی اسمش هم یادم رفته از هیستوریم پاک شده ، ولی باحال بود

الان داشتم میرفتم بازم یه سر میزدم ، فکر و ایده مختلف جوریه که به آدم میفهمونه که تو من باب بعضی چیزا تو هم فکر داری نظر داری ، این فهمیدن فقط و فقط وقتی اتفاق میوفته که میفهمی یکی خلاف نظرت یا حتی هم سو با فکرت داره حرف میزنه، این یه یادآور بزرگ هست که منم هستم زنده ام

یه نویسنده ای نوشته بود، کسایی که کتاب نمیخونن یک بار زندگی میکنن ولی کسایی که کتاب میخونن چندین و چند زندگی 

بنظر من وبلاگ خوندن هم اینجوریه ، فیلم دیدن هم همینطور جای خیلیا و خیلی زندگی هاا زندگی میکنه آدم

البته بیان نخاله زیاد داره متاسفانه ، اونا هم نظر دارن هر چند نظرشون نامحترم هست...

همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۳ ، ۲۲:۱۶
mina mesri