چهل سالگی
کلوپ نه به معنای اروپایی که ایرانی دهه ۸۰ که توی اون سی دی اجاره میدادن، ما بهش کلوپ میگفتیم بعضیاشم گیم هم داشتن ، یادمه اون سالها کلی لیست مینوشتیم و میدادیم دست خواهر کوچیکم و کلوپی هر کدوم از اون فیلمها رو داشت رایت میکرد و یا اجاره میداد، سالهای قشنگی بود مثلا یادمه فیلم نقاب رو از همین کرایه ها دیدم یا من ترانه ۱۵ سال دارم، آخ چه سالهایی بود . فیلم چهل سالگی از اون فیلم ها بود که همیشه خط میخورد و نداشتن همیشه دوست داشتم ببینم
امروز بخاطر اینکه محمدرضا رفته نمک آبرود و من خونه تنهام ، و به بهانه سرگرمی سری زدم به داخل فیلمها و چن وقت پیش چشمم افتاده بود به چهل سالگی و راستش یادم بودوهم خودمم دارم کم کم نزدیک میشم به چهل سالگی! امروز بلاخره دیدم
قشنگ بود
اما کمی تا حدودی بعضی جاها میشد بهتر از این در اورد اما من مضمون فیلم رو تونستم درک کنم ولی برام دیدنش لذت بخش بود
من خیلی وقتها با فیلمای ایرانی بیشتر ارتباط میگیرم چون به سبک زندگی خودمون نزدیکه و چون نقص داره و نقصش هم قابل گفتگو هست اینکه یه فیلم تمام معنا رو ببینی واقعا هیچ جای بحثی نداره به جز بگی معرکه ست مثلا مث" فیلم کتاب سبز" به معنای کلمه معرکه جای اعراب نداره اصلا
اما چهل سالگی چالش برانگیزه ؛))
مثلا برای بار چندم به خودم گفتم من نمیتونم با بازی لیلا حاتمی کنار بیام، اینجا بازم دیدم کاملا سرد و بیروح ، فیلمنامه نویس برا نقش زن اصلا نتونسته شخصیت دربیاره من اصلا نفهمیدم و گنگ بود برام بازی حانمم دوس نداشتم چون شخصیتی نداشت که بتونم باهاش همزات پنداری کنمم در حالی که من خودمو دیدم خود خود من بود اما خیلی کمبود داشت اما مرد داستان قشنگ بود مثلا یه انتقاد خوندم نوشته بود که چرا به زنش شک داشت اما من اصلا شکی ندیدم من تونستم ببینم که مرد فهمیده بود که این زن سرد علاقه ای بهش نداره و ترسید سراسر فیلم من ترس رو دیدم و دست و پا زدن مرد برای اطمینان خاطر خودش که البته بازم فیلم نتونست نه به من بیننده و نه به فرهاد قصه هیچ اطمینانی بده، بعدیش هم این بود که خوشم اومد فرهاد از اولش میدونست عشق طرف پوشالی هست اما آیا زنش با فهمیدنش بازم همین بود انتخاب رو گذاشت برای زنش ، طبق چیزی که قصه ای داخل فیلم میگفتن و مال مولانا بود هم پایانش معلوم شد ولی بازم زن قصه اصلا معلق بود چرا نتونسته بود دربیاره ؟! حتی از دختر بچه هم خوشم اومد و برام غیرمنطقی نبود چون در واقعیت بسیار هست از این موارد
میگن چهل سالگی سنیه که یا باید چیزی که هستی و شدی رو بپذیری یا یه ریسک بزرگ بکنی .
درکل تاحدودی قشنگ بود پایانبندی مرد قصه رو دوس نداشتم چون واقعا نفهمیدم یعنی طرف نتونست تو فیلم به بیننده زن قصه رو باز کنه به طبع مرد قصه هم مث من بیننده بود و ته اش بی معنا شد اما پایان زن قصه خوب بود.
خواستم نظر خودمو بنویسم نمیدونم من تو چهل سالگی دچار بحران روزمرگی میشم یا نه ، نوشتم تا بماند یادگار برای چهل سالگیم ولی دوس دارم اینبار من بعنوان زن قصه تشخیص بدم عشق حقیقیم کیه؟ چه کسی که واقعا دوسم داره؟ اونی که الان بخاطر هرکاری میکنه، اونی که تمامش رو میزاره تا کم نداشته باشم دقیقا مث دیالوگ مرد قصه که گفت هر کاری که از دستم برمیومد کردم تا خوشبخت باشه، امیدوارم اینا رو یادم نره.
دیشب برای اولین بار توی عمرم تنها خوابیدم نمیدونم امشب هم تنها میشم یا نه.
فقط ۱۰۰ صفحه از رمان چشمهایش مونده تموم کنم در مورد اونم مینویسم
همین