کاش امروز من
میدونی پسر الان چی میخام
یه زندگی که الان نبودم، یه زندگی که الانمو نمیساخت
کاش میشد برگشت و دوباره نوشت، شایدم نه
با سرعت ایکس 8 رد بشه و بره و تموم
روی سنگ قبر نوشته بشه مینامصری
همین
میدونم خیلی ناامیدی توش هست ولی چ کنم درونم ناامیدی هست
کاش میتونستم بگم گوربابای زندگی
کاش میتونستم بکم گوربابای کار
گوربابای آدما
گور بابای تو
گوربابای داداشت
گوربابای خواهرات
گوربابای زندگی فقیرانه
ک*ون لق همه حتی ...
ولی نمیتونم بگم چون توش گیر کردم
تاچن وقت پیش که اهل قصه ساختن بودم و گاهی مینوشتم و الان کامل خشک شده
یه قصه تو ذهنم بود یه شخصیت داستانی که با یه پسرآرتیست آشنا میشه و تورش میکنه و باهاش زندگی میسازه یه اتاق بزرگ فقط که یه طرفش آشپزخونه بود و یه طرفش تخت خوابشون و بقیه رگال لباس هاش
کل خونه اش پر ازلباس و کیف و کفش و کلاه و توی سرش خیال مدلینگ شدن، زندگی پر ازعشقشون پر از اختلاف یکی عشق سینما و تئاتر اونیکی عشق مد و فشن
کم کم از هم دور شده بودن وهر کی رفته بودسراغ آرزوهاش
مردی که حتی ساعتی هم وقت نداشت به سراغ زنش بره چون زنش توی رویاهاش غرق بود و زنی که وقت نداشت به زندگیش برسه زندگی که به گندوکثافت رسیده بود چون فک میکرد مردش به اندازه کافی براش وقت نمیزاره
اما از یه جایی از قصه دختره بزرگترین تصمیم زندگیش رو گرفت و برای آخرین بار با پاهای برهنه به خیابون پا گذاشت و تا شب پا برهنه توی خیابون ها قدم زد و برای آخرین بار از پاهاش استفاده کرد و دلش رو زد به دریا و پاهای مریضش رو سپرد به دست جراحان و برای همیشه با دنیای مد و فشن و دنیای پا داشتن خداحافظی کرد
بعد اون فهمید زندگی جایی برای خیال و رویا نیست واقعی واقعی هستش
بعد از اون فهمید وقت برای آینده ناشناخته گذاشتن پوچ وبیهوده ست و بعد از اون گفت زندگی همین جاست کف خیابون
جایی که به گذشته فک نمیکنی
جایی که برای آینده خواب نمیبینی
اینجا خود حال هستش خود زندگی
وقتی دخترک قصه من توخیابونها میچرخید منم باهاش همراهی میکردم و از تصمیم جسورانه اش حمایت میکردم
بعضی وقتها دلم میخواست منم میزدم به دل بیرون از خانه و خونواده جایی که براش تلاش کردی و اما نشد
اما نمیشه
متاسفانه زندگی جایی برای خیال و رویا نیست واقعی واقعی ست