چثد بنوسسم
چقد از رنجش هام بنویسم
چقد از غمی که تو دلم هست و تمومی ندارع؛ بنویسم
چقد بنویسم حالم خوب نیس
دلم میخاست از اینجاها برم ، برم یه جای دور ، خیلی دور اما انگار نمیشه، یکی از دلایلی که انتخابم راه دور بود این بود که یه مدت دور بشم از شهر سرد یخ زده ام ، از خونواده ام که براشون بود و نبودم فرقی نداره و از خودم که ازش خسته شدم برم جای دیگه همه چیز رو عوض کنم میدونم سخته میدونم طاقت فرساست امااا میخام برم تنها باشم یا لااقل با کسی باشم که دوسم داره ،شاید دقیق نمیدونم ،دلیل انتخاب فقط اینه که حس میکنم خودمو به اندازه ای که خودم دوس نداشتم دوس داره ، یا لااقل اینجوری فک میکنم،زندگی معنیش دوست داشتنه اینکه با کسی باشی که یکم دوست داشته باشه ،منو تا حالا کسی دوس نداشته حتی خودم نمیدونم دوست داشتن و دوست داشته شدن چجوریه ،دلم میخاد برم دلم میخاد نباشم،بشدت دلم گرفته،بعضی وقتا که دلم میخاد حرفای توی دلمو بزنم نگاه میکنم به همه و از خودم میپرسم میل به شنیدن من دارن و مطمنم از جواب ،از من خوششون نمیاد یا باهام حال نمیکنن میتونم بفهمم و حتی به صورتم گفته شده ، چ کنم منم اینم، ولی دلم میخاد بعضی چیزا رو بگم منم ولی وقتی به نقطه نچسب بودن میرسم تمام حرفامو قورت میدم ، زندگی همینه چ میشه کرد هیچ وقت همه چیز بر وفق مرادت نیس
وشاید
هیچ وقت هیچ چیز بر وفق مرادت نیس
...