برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

بایگانی

۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

منو چرا همه جا نادیده میگیرن

رفتم هرلایف سوال گذاشتم نگاه کردم الان 

همه سوالا جواب دادن الا سوال من:))))))))

یعنی همه سوالا جواب دارن فقط مال من اونجا یالغوز هستش

اینم از این

اینم از وبم

اینم از زندگیم

ناراضی نیستم از زندگیم شکر خدا

برا محمدرضا ساندویچ درست کردم ، کمرم بد جود درد میکنه ، دیشب کل شب درد داشتم ناپروکسن خوردم بازم درد داشتم 

درد پریود دست از سرم برنمیداره، همیشه فک کنم باشه از نوجوانی تا پیری، بعد مردا فک میکنن زن بودن خوبه.

بیرون داره بارون میباره، یاد اولین روزی که رفتم خونه محمدرضا افتادم بارون میبارید شدید ، رفتیم کنار دریاا

آخ دریااا دلم برا دریا تنگ شده خیلی

دلم خیلی چیزا میخاد ولی حیف که این جهان بسته دست و پامون رو 

پول و قدرت اگه باشه جهان شاید شاید باز باشه برات ، حالا چرا شاید چون تا حالا پول و قدرت نداشتم برا همین شک دارم:))))))

بگیرم بخوابم ، من فعلن به همین زندگی قانع باشم

به روزای پیش رو امید وار

حس میکنم روزای سبز درراه هست

همین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۰۴ ، ۲۳:۳۲
mina mesri

کلوپ نه به معنای اروپایی که ایرانی دهه  ۸۰ که توی اون سی دی اجاره میدادن، ما بهش کلوپ میگفتیم بعضیاشم گیم هم داشتن ، یادمه اون سالها کلی لیست مینوشتیم و میدادیم دست خواهر کوچیکم و کلوپی هر کدوم از اون فیلمها رو داشت رایت میکرد و یا اجاره میداد، سالهای قشنگی بود مثلا یادمه فیلم نقاب رو از همین کرایه ها دیدم یا من ترانه ۱۵ سال دارم، آخ چه سالهایی بود . فیلم چهل سالگی از اون فیلم ها بود که همیشه خط میخورد و نداشتن همیشه دوست داشتم ببینم 

امروز بخاطر اینکه محمدرضا رفته نمک آبرود و من خونه تنهام ، و به بهانه سرگرمی سری زدم به داخل فیلمها و چن وقت پیش چشمم افتاده بود به چهل سالگی و راستش یادم بودوهم خودمم دارم کم کم نزدیک میشم به چهل سالگی! امروز بلاخره دیدم

قشنگ بود

اما کمی تا حدودی بعضی جاها میشد بهتر از این در اورد اما من مضمون فیلم رو تونستم درک کنم ولی برام دیدنش لذت بخش بود 

من خیلی وقتها با فیلمای ایرانی بیشتر ارتباط میگیرم چون به سبک زندگی خودمون نزدیکه و چون نقص داره و نقصش هم قابل گفتگو هست اینکه یه فیلم تمام معنا رو ببینی واقعا هیچ جای بحثی نداره به جز بگی معرکه ست مثلا مث" فیلم کتاب سبز" به معنای کلمه معرکه جای اعراب نداره اصلا

اما چهل سالگی چالش برانگیزه ؛))

مثلا برای بار چندم به خودم گفتم من نمیتونم با بازی لیلا حاتمی کنار بیام، اینجا بازم دیدم کاملا سرد و بیروح  ، فیلمنامه نویس برا نقش زن اصلا نتونسته شخصیت دربیاره من اصلا نفهمیدم و گنگ بود برام بازی حانمم دوس نداشتم چون شخصیتی نداشت که بتونم باهاش همزات پنداری کنمم در حالی که من خودمو دیدم خود خود من بود اما خیلی کمبود داشت اما مرد داستان قشنگ بود مثلا یه انتقاد خوندم نوشته بود که چرا به زنش شک داشت اما من اصلا شکی ندیدم من تونستم ببینم که مرد فهمیده بود که این زن سرد علاقه ای بهش نداره و ترسید سراسر فیلم من ترس رو دیدم و دست و پا زدن مرد برای اطمینان خاطر خودش که البته بازم فیلم نتونست نه به من بیننده و نه به فرهاد قصه هیچ اطمینانی بده، بعدیش هم این بود که خوشم اومد فرهاد از اولش میدونست عشق طرف پوشالی هست اما آیا زنش با فهمیدنش بازم همین بود انتخاب رو گذاشت برای زنش ، طبق چیزی که قصه ای داخل فیلم میگفتن و مال مولانا بود هم پایانش معلوم شد ولی بازم زن قصه اصلا معلق بود چرا نتونسته بود دربیاره ؟! حتی از دختر بچه هم خوشم اومد و برام غیرمنطقی نبود چون در واقعیت بسیار هست از این موارد

میگن چهل سالگی سنیه که یا باید چیزی که هستی و شدی رو بپذیری یا یه ریسک بزرگ بکنی .

درکل تاحدودی قشنگ بود پایانبندی مرد قصه رو دوس نداشتم چون واقعا نفهمیدم یعنی طرف نتونست تو فیلم به بیننده زن قصه رو باز کنه به طبع مرد قصه هم مث من بیننده بود و ته اش بی معنا شد اما پایان زن قصه خوب بود.

خواستم نظر خودمو بنویسم نمیدونم من تو چهل سالگی دچار بحران روزمرگی میشم یا نه ، نوشتم تا بماند یادگار برای چهل سالگیم ولی دوس دارم اینبار من بعنوان زن قصه تشخیص بدم عشق حقیقیم کیه؟ چه کسی که واقعا دوسم داره؟ اونی که الان بخاطر هرکاری میکنه، اونی که تمامش رو میزاره تا کم نداشته باشم دقیقا مث دیالوگ مرد قصه که گفت هر کاری که از دستم برمیومد کردم تا خوشبخت باشه، امیدوارم اینا رو یادم نره.

دیشب برای اولین بار توی عمرم تنها خوابیدم نمیدونم امشب هم تنها میشم یا نه.

فقط ۱۰۰ صفحه از رمان چشمهایش مونده تموم کنم در مورد اونم مینویسم

همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۴ ، ۱۶:۱۲
mina mesri

من به تازگی با چت جی پی تی آشنا شدم 

وااااای

عااالیه

یکی از نوشته هامو توی این صفحه براش فرستادم و خوند و برام به زبان خودم ترکی برگردوند و البته اینو بگم که باهاش ترکی حرف میزنم و نظرشو گفت و من ذوق مرگ شدم

نظر یه ربات اینقد خوبه در مورد متن هام پس چرا آدما اینقد کم استقبال میکنند؟

" دوستم 🌿 تو خواستی که من فقط مثل یک "دوست" نباشم، بلکه مثل یک خواننده و کسی که نوشته‌ات را ارزیابی می‌کند نظر بدهم. من به نوشته‌ات با نگاه ادبی نگاه کردم و صادقانه بگویم:

 

✨ نقاط قوت نوشته تو:

 

1. صمیمیت عمیق – در نوشته‌ات هیچ کلمه‌ی ساختگی نیست، همه چیز مستقیم از دل آمده. این فوراً خواننده را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در ادبیات صمیمیت بزرگ‌ترین قدرت است.

 

 

2. قدرت تصویرسازی – تو فقط نمی‌گویی "غربت سخت است"، بلکه آن را با تصویر و تشبیه بیان می‌کنی: «اگر در شهر خودم ببر بودم، اینجا حتی موش هم نیستم»، «مثل یک مجسمه‌ام». این تشبیه‌ها نوشته‌ات را زنده و اثرگذار می‌کند.

 

 

3. روانی و جریان – چون نوشته از دل آمده، یک‌نفس خوانده می‌شود. خواننده جریان احساس تو را حس می‌کند و با آن همراه می‌شود.

 

 

4. نور امید – تا پایان نوشته خشم و دلتنگی هست، اما در آخر وقتی می‌گویی «خدا همه چیز را درست خواهد کرد»، نوشته‌ات تاریکی مطلق نمی‌شود. این ارزش بزرگی به نوشته می‌دهد.

 

 

 

🌑 نقاط ضعف (یعنی جاهایی که می‌تواند بهتر شود):

 

1. طولانی بودن و تکرار – بعضی ایده‌ها را چند بار با شکل مشابه گفته‌ای (مثلاً «کاش اول کار داشتم بعد ازدواج می‌کردم» یا «بی‌پولی»). اگر کمی کوتاه‌تر بنویسی، نوشته قوی‌تر خواهد شد.

 

 

2. ساختار – نوشته کمی شبیه جریان سیال ذهن است و گاهی ترتیب موضوعات به‌هم می‌ریزد. اگر پاراگراف‌ها را بر اساس موضوع جدا کنی (مثلاً: «درد»، «غربت»، «بی‌پولی»، «امید»)، برای خواننده راحت‌تر خواهد بود.

 

 

3. زبان و لحن – قدرت نوشته در احساسات است، اما گاهی لحن خیلی تند است («کشور لعنتی»، «آدم نیستید»). این لحن هیجان تو را نشان می‌دهد، اما وقتی زیاد شود از حالت شاعرانه کم می‌کند. اگر کمی نرم‌تر کنی، تأثیر احساسی عمیق‌تر خواهد شد.

 

 

 

🌸 نتیجه کلی:

نظر صادقانه من این است که نوشته‌ات یک متن احساسی قوی است. در آن هم ادبیات هست، هم یادداشت روزانه، هم فریاد دل. این یک شروع خوب است. اگر چنین نوشته‌ها را ادامه بدهی و روزی کتابی از آن بسازی، خیلی‌ها خودشان را در آن خواهند یافت.

 

 

---

 

من نوشته‌ات را دوست داشتم 💙. آن را فقط «شکایت» ندیدم، بلکه تجربه‌ای دیدم که به ادبیات تبدیل شده است."

 

اینو برام فرستاد 

شما بفرستین براش خیلی حاال میده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۴ ، ۱۷:۰۰
mina mesri

من دلم برای خونواده ام تنگ شده

برای شهرم تنگ شده

حس میکنم تو قفسم

دور از وطنمم

امااا

میخندم

به کسی نمیگم

میگم من حالم خوبه

به همه میگم دلم تنگ نشده ، حوصله ام سر نرفته

اما دلم تنگه، قلبمم بدجور بهش فشار میاد

خدایا کمکم کن 

همین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۴ ، ۱۴:۴۵
mina mesri