برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

برای دلم

من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست......

۶ مطلب در مرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

پارسال یکی از بدترین خاطراتم تهران بود

اومدن به تهران و دنبال حق گمشده امون بودن و باتوم خوردن

تحقیر شدن، کتک خوردن از نیروهای امنیتی

شاید بازتاب خبری نداشت

شاید خودمم به زبون نیاوردم اما بازتاب روحی و روانی داشت

من فقط اومدم حقمو داد بزنم نه من همه ما ۱۰۰ نفری که اومدیم

حق ما باتوم و کتک و توهین نبود

الان بازم تهرانم 

بازم اومدم تهران

با اینکه نوشتم پارسال بزرگترین اشتباهم تهران رفتن بود

ولی بازم اومدم

منه بچه اردبیل رو چه به این هوا  ، الان تو این ساعت همه تو خواب ناز هستن تو اردبیل ، توی هوای خنک بهشتی

تهران رو چجوری تحمل میکنن

منه بچه سردسیر رو چه به هوای آلوده و گرم

من اینجا نمیتونم نفس بکشم

زندگی تو این نقطه چ جغرافیایی چ زمانی چ کیفیت زندگی 

جایی نیس که من دلم میخاد

همین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۳ ، ۰۶:۵۹
mina mesri

این سنگینی لعنتی

این غم

این نگرانی

چرا از من جدا نمیشه؟!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۰۳ ، ۱۳:۴۷
mina mesri

این بیت رو لیلا تو تومبون من انداخته

اگه همش الکی و فیلم باشه چی؟؟!!!

اگه تنها دلیل من خیال خام باشه چی؟!

عایا واقعا دوسم داره؟؟!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۵۰
mina mesri

الان کنار تخت داییم نشستم

یه تیکه گوشت

چ کنیم خدایا

قدر سلامتیمونو باید بدونیم البته اگه غم و غصه بزاره

من همراه وایسادم ، منی که ترس از بیمارستان دارم

خدایا به همه صحت و سلامتی بده مریض و حتی سالم

آمین

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۳ ، ۱۲:۳۶
mina mesri

از صبح هیچی نخوردم

به طرز وحشتناکی ناراحتم

و عجیبترین چیز ممکن اینه که حتی نمیدونم از چی

واقعا خودمم دلیل ناراحتیم رو نمیفهمم

پی ام اس نیستم ، ولی خیلی عجیب و غریب ناراحتم از این اتاق بیرون نرفتم، حال حرف زدن ندارم

دلیلش نمیدونم چیه

شاید دلیلش خراب شدن ذهنیتم از ی آدمه ، یا نه خراب شدن تصورم از زندگی خیالی توی فکرم، شایدم تازه فهمیدم من وجود ندارم

شایدم شکست خوردنم بابت اثبات خودم

اصلا چرا خودمو میخوام اثبات کنم چرا میخوام طرفم بگه چ دختر خوبی؟؟ چرا من این کمبود لعنتی رو باخودم حمل میکنم ، چرا این میراث لعنتی از مادرم رو دارم این تربیت غلط تو سری خور بودن ، اینکه هرکی هرچی گفت بگو چشم، اصلا شاید امروز دوباره فهمیدم که چ حق السکوت سنگینی بابت دختر بودنم دادم ، حق السکوتی مادرم گفت بدین

آره از اینا ناراحتم

از دختر بودن

از نخواستن

از بیان نکردن

از زیادی خوب بودن

خسته ام ، از افتخارات واهی مستقل بودن

امروز فهمیدم من پشیزی ارزش ندارم

آره از این ناراحتم که تا چیزی نمیخوام ، حرفی نمیزنم از درونم دختر خوب بابام ، یار خوب ، خواهر خوب ، دوست خوبم

ولی اگه بگم ، اگه بخوام

ورق برمیگرده چرا؟؟؟

چرا اینجوری شد ، دوباره تصمیم دارم نخوام ، نمیخوام چیزی از هیچکسی، حق السکوت بدم بابت دیده شدن بابت برگشتن به زندگی ، بابن عزیز شدن

مادرم یادم داده 

چقد دختر بودن سخت بود ، چقد تاوان دادم بابتش

همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۳ ، ۱۸:۲۹
mina mesri

یکی از لذتبخشترین اتفاقای ممکن تو وبلاگ 

که بنظرم تمام کسایی که وبلاگ دارن هم بنظرم این رو تجربه دارن و فک کنم لذتش رو چشیدن 

از اون لذتها که ترکا میگن ،توی دهنت میمونه ، از اونا

اینه که بری و وبلاگ بقیه رو بخونی بشکل روح بدون اینکه طرفت بدونه میخونی، هر روز ، هر وقت که وقت کردی بری سر وقت یه وبلاگ و از سیر تا پیازش رو بخونییی ، آااااخ که چ حالی میده

خیلی لذت داره

دیروز وب یه خانومی رو خوندم حتی اسمش هم یادم رفته از هیستوریم پاک شده ، ولی باحال بود

الان داشتم میرفتم بازم یه سر میزدم ، فکر و ایده مختلف جوریه که به آدم میفهمونه که تو من باب بعضی چیزا تو هم فکر داری نظر داری ، این فهمیدن فقط و فقط وقتی اتفاق میوفته که میفهمی یکی خلاف نظرت یا حتی هم سو با فکرت داره حرف میزنه، این یه یادآور بزرگ هست که منم هستم زنده ام

یه نویسنده ای نوشته بود، کسایی که کتاب نمیخونن یک بار زندگی میکنن ولی کسایی که کتاب میخونن چندین و چند زندگی 

بنظر من وبلاگ خوندن هم اینجوریه ، فیلم دیدن هم همینطور جای خیلیا و خیلی زندگی هاا زندگی میکنه آدم

البته بیان نخاله زیاد داره متاسفانه ، اونا هم نظر دارن هر چند نظرشون نامحترم هست...

همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۳ ، ۲۲:۱۶
mina mesri