من خیلی خوب بلدم قید بزنم
قید چیزایی که دوس دارم ، اینا که چیزی نیس، قید لباس رو میزنم قید شب یلدا رو هم میزنم وقتی از بزرگ تا کوچیک برا کسی مهم نیستم وقتی میخوام و نمیشه چرا خودمو درگیرش کنم
نمیدونم از وقتی اومدم حس اینکه ذره ای از اومدنم خوشحالن نشدم البته برام مهمم نیس خوشحال نیستن، ذره ای سعی در این ندارن ک بهم خوش بگذره من وقتی برم شهرم دیگه خیلی کمتر از اینم میام دیگه کم کم باید اینجا رو فراموش کنم حتی اگه اونجا از دلتنگی و تنهایی و غربت بپوسمم
چی بگم
شاید پشیمون بشم از این چیزایی ک نوشتم
اما حسی ک اکنون دارم از همه از تک تکشون
همین